تب دارم. دو روزه دراز کشیدم و از پنجره بیرون رو تماشا میکنم. دلم میخواد برم بیرون قدم بزنم. درختها رو بو کنم و به پوستهشون دست بکشم. از وقتی اومدم اینجا احساس میکنم باز بچه شدم. وایمیسم و دست میزنم به چیزها، هوا رو بو میکنم. مثل تازهواردها. مثل کسایی که دنیا براشون جدید و نوئه. و این دنیا برای من جدیده. شکل برگها، رنگ آسمون وقت غروب، گلهای صحراییاش. مثل بچهها امیدوارم. انگار کتاب رو ورق زدم. صفحهی قبل دکتر خستهای بودم که هنوز قلبش پر عشق به آدمها بود. ولی هر روز داغونتر و ناامیدتر میشد. دیوانهوار کار میکرد، میکشید و جراحی میکرد و عصبکشی میکرد و پر میکرد و الان توی صفحهی جدید، دستیاری هستم که ساکشن رو میگیره روی ریشهی دندونی که در نمیاد تا خون کنار بره و دکتر بتونه دندون رو ببینه. و نمیتونم بگم کدوم وسیله رو بردار و از کجا وارد شو، چون دیگه دکتر نیستم. الان دستیاری هستم که بچه شده. ولی صفحه سفیده. قلبم پر از امیده و عشق هنوز توی قلبم مث آبانار توی یه کاسهی چینی سفید داره لبریز میشه. و با هر تپش لبپر میزنه. Je veux ton rire dans ma...
پستها
نمایش پستها از نوامبر, ۲۰۲۲
On the Move
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
دارم کتاب One the Move by Oliver Sacks رو گوش میکنم ، صبحا که میرم سر کار، عصرا که میام خونه. توی فروشگاه که خرید میکنم. گاهی یه چیز خندهدار میگه و خیره به ردیف پودرپروتیینها میزنم زیر خنده. این مرد عجیب و حیرتانگیز چقدر بین بقیه معمولی بوده. چقدر سفر کرده، زندگی کرده، پزشکی کرده و چقدر خجالتی و غمگین بوده. و سر خجالتی بودن تنها جاییه که بهش میرسم و شبیهشم. چقدر مینوشته و چقدر دلم میخواد منم باز بنویسم. یه جا تعریف میکنه توی یکی از بیمارستانهای سنفرانسیسکو وقتی که اینترن بوده با دوستش که اینترن زن سیاهپوستیئه سرجراحیان و جراحها شروع میکنند به عبری درمورد اینکه مجبورند با یه زن سیاهپوست جراحی کنند حرف میزنند، کَرول، سیاهپوست مورد بحث، شروع میکنه با عبری روون باهاشون حرف میزنه. آخر سر جراحها dumbfounded عذرخواهی میکنند ولی کرول هیچ وقت فراموش نمیکنه. من هیچ وقت سیاهپوست نبودم، اینجا گاهی فکر میکنن اروپای شرقیام، گاهی لاتین، ولی همیشه زن بودم و الان مهاجرم. توی ایران و هند ، مردها یا خیلی وقتها زنها نمیخواستن براشون دندون پر کنم. یه روز وقتی توی جاده...