پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب تقدیم به آقای شین با عشق و آب لیمو
مامانِ بابابزرگ ترک بوده ، ترک قشقایی ، بابایِ بابابزرگ لر ، ترکیب لر و ترکِ عشایر رو بابازرگم خوب اثر کرده بود ، یه جا جا نمی گرفت ، همه جا رفته بود ، کلی چیز دیده بود . بامزگیش رو نمی دونم از کدومشون گرفته بود ، بچه که بودم همیشه میخندوندم ، بزرگ که شدم هم . ظهرهای جمعه قصه‌ی ظهر جمعه رو از رادیو می‌گرفت و صداش رو بلند می‌کرد ، هرکس هرجای خونه هم که بود قصه رو گوش می‌داد ، خودش هم داستان زیاد برا تعریف کردن داشت ، با این حال من بیشتر دوستش داشتم وقتی ساکت پیشش می‌نشستم ، یه بار دوازده ساله که بودم با هم نشسته بودیم رو تختش ، داشتیم یه مستند رو از شبکه ی چهار می‌دیدیم ، زبونش انگلیسی بود و زیرنویس فارسی داشت ، درباره ی کوهنوردهایی بود که داشتن یه قله‌ای تو مایه‌های اورست رو فتح می‌کردن ، از یه جایی من شروع کردم بلند بلند زیرنویس‌هارو خوندن ، با هم فیلم رو دیدیم تا تموم شد ، این همون سالی بود که من تو مدرسه دائم شاگرد نمونه‌ی ماه میشدم چون درس می‌خوندم اما حرف نمی زدم ، با هیچ کس . مدرسه ام رو عوض کرده بودم و خجالتی‌ترین آدم دنیا شده بودم ، احساس اون روزهام این بود که ته چاهم و صدام ب...
من و بابا بزرگ ام و دختر داییم ، ظهر های تابستون ، آب لیمو می چکوندیم تو چشممون و مثه سگ اشک می ریختیم ، بابا بزرگ عقیده داشت که چشم شسته می شه و آدم دنیا رو واضح تر می بینه ... بابا بزرگ من بامزه ترین آدم دنیاست .