۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

هر روز براي خودم قانون هاي تازه اي مي ذارم . هر روز به نظرم كسل كننده تر از ديروز مي شم .
يكي از قانون ها اينه كه من نبايد اسم آدم ها رو مسخره كنم.
امروز با قيافه ي عنق نشسته بودم تو اتوبوس و تابلوي يه وكيل دادگستري رو ديدم كه اسمش قد.سي قدس زاده بود .
يه لحظه از ذهنم گذشت كه چه اسمي واقعا . برا اين خوبه كه اسم يه مرغ باشه .
فكرم اومد و رفت، من صاف نشستم و قيافه ام عنق تر شد.
نمي دونم چرا بايد نخندم .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

كارون




۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

میگه یه سوال بپرس.
میگم هان؟
میگه یه سوال که از بچگی تو ذهنت بوده بپرس.میگه برا این می خواد که وسط حرف زدن با دوست پسرش (که هیچی درباره اش نمیگه) حرف کم نیاره .
میگم خب... چرا رو کبریت ها نوشته بی خطر درحالی که پدرمادرا میگفتن خطرناکه؟
یه ساعت بعد برمی گرده و میگه برا این که بعضی کبریتا توشون جیوه دارن، بعد موقع روشن کردن جرقه خطرناک می زنن،حالا اگه جیوه رو حذف کنن بی خطر می شه .
من چشمم چارتا شده. توضیح جواب سوال یه ربع طول کشید ومن حواسم پرت شد ودرست گوش نکردم . البته چون این سوالم رو خیلی دوست دارم ،خوشم میاد اصلا جواب براش پیدا نکنم ... بعدم جرقه نزنه که بی خطر نمی شه ، کم خطر می شه.
میگه خب یه سوال دیگه بپرس . شروع می کنم به فکر کردن به همه ی کتاب های به من بگو چرایی که تو بچگی خونده ام و سوال هایی که یادم مونده و جواب هایی رو که یادم رفته .
میگم : چرا گوشه های لازانیا چین دارند؟ چرا وقتی عطسه می کنیم میگیم عافیت باشه؟چرا زن ها وقتی خط چشم می کشن دهنشون رو باز می کنند؟
از اتاق می ره بیرون و وقتی شب از مکالمات بی حساب اش برمی گرده تقریبا جواب همه ی سوال ها رو تحویلم میده .
فکر می کنم که دوست پسرش حتما یه مجموعه کامل کتاب به من بگو چرای ناطق هست . صداشم باید آروم و مهربون باشه ، مثه مجری های رادیو حتما.
هر چند دربارش هیچی به من نمی گه.