استاد تو كلاس داره درباره ي عجيب بودن زبون هاي ديگه ميگه . بخصوص زبون هايي كه از دنياي امروز جدا هستند . مثلا مي گه مردمي كه توي جنگل هاي آمازون زندگي مي كنند بجز گذشته و آينده و حال ، فعلي دارند كه بين گذشته و حال هست . چيزي كه ما اصلا نمي تونيم تصورش رو هم بكنيم .
عصر با بچه ها داريم در موردش حرف مي زنيم . من مي گم كه مي تونم تصور كنم كه كِي از اين فعل عجيبشون استفاده مي كنند . مثلا وقتي كه خاطره اي توي ذهن هست از روزي دور، كه همه چيز توش محو و نامشخص هست و در هم ، اما تصويري ، بويي ، صدايي واضح و كامل اون وسط مونده .
بعد مي تونيم بگيم : من روزهايي داشرم (داشتم /دارم) كه از ياد بردمشون ، اما گاهي ، چيزايي ازشون به يادم مياد كه زندگيم رو زير و رو مي كنند.
عصر با بچه ها داريم در موردش حرف مي زنيم . من مي گم كه مي تونم تصور كنم كه كِي از اين فعل عجيبشون استفاده مي كنند . مثلا وقتي كه خاطره اي توي ذهن هست از روزي دور، كه همه چيز توش محو و نامشخص هست و در هم ، اما تصويري ، بويي ، صدايي واضح و كامل اون وسط مونده .
بعد مي تونيم بگيم : من روزهايي داشرم (داشتم /دارم) كه از ياد بردمشون ، اما گاهي ، چيزايي ازشون به يادم مياد كه زندگيم رو زير و رو مي كنند.