۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

خانوم داروخونه چیه گفت :"از این مدل مسواک ها داریم چهار تومن، با ماساژور لثه ، از این مدل هم داریم که سادست و سه تومنه " . پیش خودم فکر کردم که اینا همش کلک پول هست و خواستم بگم یکی از همون ساده ها رو بدین ، ولی یادم افتاد به همه ی تابستونم که با دهن کج توی دندون پزشکی گذشت و پیش خودم فکر کردم حتمن اون مسواک عادی ها واقعن به دردنخور اند و بهش گفتم که اولی رو میبرم . اومدم خونه و با مسواک ماساژور ام مسواک زدم ، ولی نفهمیدم لثه ام اصلآ ماساژ خورد یا نه . فک میکردم که حداقل باید لثه ام رو قلقلک بده و هزار تومان گرون تر بودن شو الکی نشون بده ، ولی اینطور نبود .
دیروز صبح که جلوی آینه دستشویی وایساده بودم ، فهمیدم هنوز بعد یه ماه از خرید مسواکه قیافه ام رو کج میکنم و یه جوری ناراضی مسواکه رو میزارم سر جاش که اگر مثلا من ترومن بودم و یه دوربین پشت آینه بود که همه ی دنیا میتونستن منو ببینن ، شرکت اورال - بی با این تبلیغ های سوء هرروزه ی من تاحالا ده بار بسته شده بود .
خب البته بعدش هم به یاد شکلک هایی که صبح ها تو آینه در میارم افتادم و قیافه ی کتک خورده ی مسخره ام و به این نتیجه رسیدم که مردم مطمئنا خیلی وقته دیگه کانال من رو نگاه نمیکنند و شرکت اورال - بی و مسواک های ماساژور اش در امن و امانند .

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

شنبه

خواهرم بهم زنگ مي‌زنه . ميگه فلان چيز رو بردار بيار فلان جا . عجله داره . مي‌گه سريع خودتو برسون . لباس مي پوشم و از خونه ميام بيرون. از خيلي دور يه تاكسي بوق مي زنه . من آدم متين يا فلاني نيستم ، ولي تو خيابون نمي‌تونم داد بزنم . شايد خيلي محافظه كارم ، شايدم برا اين كه حس مي‌كنم صدام مثه كلاغ مي‌شه، به هرحال تاكسيه ميره و من حالم گرفته مي‌شه . به خودم مي‌گم حالا كو تا تاكسي گير بياري دوباره . وقتي مي‌رسم سر خيابون ميبينم تاكسيه ايستاده . مي‌دوم و مي‌رسم بهش . مسيرمو مي گم . راننده ميگه سوار شو . بعد كه ميشينم تو تاكسي با خودم ميگم چجورشه اين ديگه . انگار كار امروزش اين بوده كه بياد من رو سوار كنه . مسافر‌ها رو نگاه مي‌كنم ، مي گم نكنه مي خوان منو بدزدن . قيافه هاشون عاديه . يه مرد ميانسال و يه دختر دبيرستاني با لباس مدرسه. به خودم مي‌گم خب حالا شورش نكن . هندزفيري ام رو در ميارم مي چپونم تو گوشم . يه آهنگ كه گوش مي‌دم ميبينم گوشيم شارژ نداره ، آهنگ رو قطع مي كنم و گوشي ام رو مي ذارم تو كيفم . راننده يه نگاه از تو آينه به من مي‌اندازه . انگار مي خواد مطمئن بشه كه سر جامم و حواسم هست . بعد ضبط رو روشن مي كنه . چند تا آهنگ مي زنه جلو . صداي ضبط رو مي ذاره رو حداكثر و دكمه ي پلي رو مي‌زنه . آهنگ كه شروع مي شه حس مي كنم يه دستايي تو كاره . يه آدماي مرموزي كه تاكسي ها رو اجير مي كنند تا سوارتون كنند . بعد كه به خودتون ميگيد چه صبح قشنگي هست امروز، چه آفتاب خوبيه ، دستام نمي لرزند ، قلبم سنگين نيست ، بردارند آهنگي رو بذارند كه تلخ باشه . كه شما كلي باهاش خاطرات بد داريد . كه فقط آدماي مرموز هستند كه خبر دارند چقدر تلخه براتون اين آهنگ .كه دلتون بخواد داد بكشيد : آي آي آقاي راننده تورو بخدا منو همين بغل پياده كن . هر چند صداتون در نمياد چون با اين بغضي كه تو گلوتون هست ممكنه صداي كلاغ بديد ، در ضمن شما محافظه كار هم هستيد و سوژه ي ساكت و هميشگي آدم هاي رذل مرموز.

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

رنگين كمان

هوا آفتابه
باران مي‌باره
جاجيم فاطي
بر روي داره
فاطي نشسته
جاجيم مي‌بافه

پ.ن: يه تيكه از يه شعر ، توي يه كيهان بچه‌هاي قديمي