یه چیزایی خیلی الکی باعث میشن من بترسم و دست و پام شروع کنن به لرزیدن ، چیزای خیلی بیخود ، مثلن وقتی تو کتابخونهام و حواسم تو کتابه و یکی دستشو جلو صورتم تکون میده که بهم یه چیزی بگه ، همچین وقتی میترسم و از جام میپرم و دست و پام شروع میکنه به لرزیدن ، خب این عادیه و همیشه اینجوری بودهام و خیلیها هم اینجوری هستن ، غیرعادی اینه که دیگه لرزش دست و پام تا دو سه ساعت بعد از بین نمیره ، حتا وقتی بساطم رو جمع میکنم و میام خونه و ناهار میخورم وبعدش چایی میخورم ومیشینم اینجا همچنان ریز ریز میلرزم ، درحالی که سه ساعت از حادثهی تکون داده شدن دستی جلوی صورت من گذشته .
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه
اون نون های سفیدی که هایدی قایم میکرد ،
اون آبنباتهای رنگیای که سگارو داشت و تو یه کیسه به کمرش بود و زمبه از رو اونا پیداش می کرد،
اون کلوچههایی که آنت و بقیه میخوردن و تو دهنشون خرد میشد و میشد دایره های کوچیک کوچیک و گاهی از دهنشون میزد بیرون،
اون آبگوشتهایی که همهی خانوادههای کارتونهای ژاپنی میخوردن و تکههای قهوهای شکلی بودن به جای گوشت ، تو یه آب قهوهای کمرنگ به جا آب گوشت ، همیشه نون های سفید تپل کنارش داشتن،همیشه هم بقیه اش توی یه دیگ آویزون رو آتیش بخاری دیواری بود ...
اون موقع ها من اینا رو با خواهر کوچیکم تو تاریکی عصرها و دم غروب میدیدم ، وقتی بقیه سر کار بودن ، گاهی دیگه سر اون آبگوشته بهمون فشار میومد ، به گاز که نباید دست میزدیم ، یواشکی روی بخاری نیمرو میپختم با هم میخوردیم .
همه تمرکز بچگیم رو این خوراکی ها بود ، هنوزم هست گمونم ، هیچ وقت هم بهشون نمیرسم .
اون آبنباتهای رنگیای که سگارو داشت و تو یه کیسه به کمرش بود و زمبه از رو اونا پیداش می کرد،
اون کلوچههایی که آنت و بقیه میخوردن و تو دهنشون خرد میشد و میشد دایره های کوچیک کوچیک و گاهی از دهنشون میزد بیرون،
اون آبگوشتهایی که همهی خانوادههای کارتونهای ژاپنی میخوردن و تکههای قهوهای شکلی بودن به جای گوشت ، تو یه آب قهوهای کمرنگ به جا آب گوشت ، همیشه نون های سفید تپل کنارش داشتن،همیشه هم بقیه اش توی یه دیگ آویزون رو آتیش بخاری دیواری بود ...
اون موقع ها من اینا رو با خواهر کوچیکم تو تاریکی عصرها و دم غروب میدیدم ، وقتی بقیه سر کار بودن ، گاهی دیگه سر اون آبگوشته بهمون فشار میومد ، به گاز که نباید دست میزدیم ، یواشکی روی بخاری نیمرو میپختم با هم میخوردیم .
همه تمرکز بچگیم رو این خوراکی ها بود ، هنوزم هست گمونم ، هیچ وقت هم بهشون نمیرسم .
اشتراک در:
پستها (Atom)