یه چیزایی خیلی الکی باعث میشن من بترسم و دست و پام شروع کنن به لرزیدن ، چیزای خیلی بیخود ، مثلن وقتی تو کتابخونهام و حواسم تو کتابه و یکی دستشو جلو صورتم تکون میده که بهم یه چیزی بگه ، همچین وقتی میترسم و از جام میپرم و دست و پام شروع میکنه به لرزیدن ، خب این عادیه و همیشه اینجوری بودهام و خیلیها هم اینجوری هستن ، غیرعادی اینه که دیگه لرزش دست و پام تا دو سه ساعت بعد از بین نمیره ، حتا وقتی بساطم رو جمع میکنم و میام خونه و ناهار میخورم وبعدش چایی میخورم ومیشینم اینجا همچنان ریز ریز میلرزم ، درحالی که سه ساعت از حادثهی تکون داده شدن دستی جلوی صورت من گذشته .
In time of daffodils
I went for a walk around the still-frozen lake, apart from the resident ducks who stayed over winter, there was one goose who slipped and walked across the ice, enjoying the early spring sun. This haiku was born in that moment : Meanders On melting ice The early-arriving goose
نظرات
ارسال یک نظر