۱۳۹۹ دی ۱۰, چهارشنبه

روی پیشونیم چین‌های ریز افتاده و نصف‌بیشتر موهای جلوم ‌سفید شده. استرس این ‌زندگی آخر‌ منو می‌کشه . ولی قبل از اینکه بمیرم امسال هم حواصیل‌های ‌کوچیک‌ سفید رو دیدم که هر سال میان تو سبزی کنار جاده. صبح  های مه‌آلود. ظهرهای بین دو شیفت که میرم کنار دریا و آسمون آبیه و مرغ دریاییا مثل بادبادک از بالای سرم رد می‌شن. 
سه‌شنبه توی جاده بعد از حواصیل‌های سفید یه حواصیل بزرگ دیدم. وایساده بود روی یه تپه و نیم‌رخش به ماشین‌ها بود. باشکوه . مثل حواصیلی که تابستون دیده بودم و اومده بود وسط جاده. بزرگ و خاکستری بود. تشنه و بال شکسته، توی جاده‌ی داغ شهریور وایساده بود از بین کامیونها جاخالی میداد‌. شیفتم رو کنسل کردم و بردم تحویلش دادم. بهم گفتن روزهاست بالش شکسته.گفتن یوتنایز اش میکنن. با یوتنایز کردنش مشکلی نداشتم. دلم برا روزهایی که تشنه و زخمی گذرونده بود آتیش می‌گرفت. امسال ولی انگاری سرم جلو حواصیل‌‌ها بلنده. انگار همو می‌شناسیم .می‌خوام سرمو از ماشین بیارم‌بیرون داد بزنم حواسم‌ بهتون‌بوده. به شما غواص‌های عاشق جاده.