دنبال یه جایی بودم که بشه برا خیریه کار کرد. پیدا نکردم. بیمارستان سپاه پولم رو دیر میداد، شیفتهام رو کم کردم و به جاش یکشنبهها سعی میکنم فقط سرباز ببینم. به اسم کوچیک صداشون میزنم و سربهسرشون میذارم. نمیدونم خوشبختی دقیقن چیه، ولی گمونم یکشنبهها روز خوبی برا خوشبختی باشه. صبح میرم و با سربازام سر و کله میزنم. بعدش پیاده میام خونه و سر راه میوه و نعنا میخرم. هوا بهاری شده. مثل خود هند. بنجامینها که قد درختن برگ تازه کردن و چمنها دراومدن. عاشق نسیم خنک و آفتاب کمجون این روزام. ناهارم رو هرچی باشه با آب نارنج میخورم و به گلدونام نگاه میکنم که دست منعطف نور روی شونهشونه و مثل به پرنده، مشتاق سر چرخوندن سمت نور.
بعدش شاید برم دریا. آبی، آبی تا چشم کار میکنه. و اگر هوا ابری باشه بازی آفتاب و ابر روی دریا. انگار یه قسمتهایی از آب مبعوث میشه، نور بهشتی میافته و آبِ آبیخاکستری قد یه دایره طلایی میشه. بعدش دوباره ابر میاد و پرتوهای نور محو میشن و یه مرغ دریایی شیرجه میزنه تو آبی که قرار بود پیامبر شه.
۱۳۹۷ آذر ۱۱, یکشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)