دوستم یه هاسکی داره که من جونم براش در میره،البته الان دوماه بیشتره که ندیدمش و به این زودی ها هم نمیبینمش. گاهی وقتها که هاسکیه خوابیده بود من آزارهای نرمال یه انسان عا...
برای اولین بار رفتم تشییع جنازه، صبح سرد و آفتابیِ آبان، آسمون آبی، درختها هنوز سبز. وقتی پشت تابوت از زیر درختها رد میشدیم، دستهای مامان که هق هق میکرد رو محکم گرفته بودم ...