امروز خوب نبودم ، تب داشتم ، لرز و تهوع . همزمان داغ بودم و سردم بود . مجبور بودم برا یه نامه برم دانشگاه . از خونه که رفتم بیرون و آفتاب تابید بهم یه خوشی خوبی رفت زیر پوستم . یواش یواش راه رفتم تا دانشگاه . انگشتهام رو که یخ بود رو میذاشتم روی پیشونی و گردنم که داغ بود . دستم رو که میذاشتم روی گردنم جریان خون رو تو شاهرگم حس میکردم . خون فشفش کنان از رگم میرفت بالا . باید صبر کنم خوب شم و ببینم هنوزم رگم فش فش میکنه یا نه . خوشم اومد که بدنم منظم و مرتب کارش رو میکنه وقتی خودم از این دنیا انگار مرخصی گرفتهم . تو دفتر دانشگاه که منتظر نشسته بودم برا نامهام تبام فروکش کرد و به جاش شروع کردم به لرزیدن . رفتم به زن تایپیستی که باید نامه ام رو بهم میداد گفتم چقدر دیگه حاضر میشه ؟ گفت سرم شلوغه ادارهی مالیات داره حسابها رو بررسی میکنه وقت سر خاروندن ندارم . راست میگفت همه شون درحال بدو بدو بودن . دانشگاه ما دزده . فکر کنم همهی اداره ها و موسسه ها تو این کشور دزد باشن . سری قبل اداره ی مالیات یه کرور پول دزدی رو از دانشکده ضبط کرد. یه کرور میشه هزار لَک . هر لَک ح...
پستها
نمایش پستها از ژانویه, ۲۰۱۴
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
سرما خوردم . شیراز داره برف میاد و من اینجا سرما میخورم ، حسرت هم میخورم البته ، بیسکوییت با شیر داغ هم. تغذیه ی موردعلاقه ی مریضیام هست . داشتم درس میخوندم ولی درس خوندن سخت شده چون امتحانهای کتبی رو دادم و امتحانهای عملی دیگه خیلی برام اضافهکاری میاد . به خودم جایزه میدم که انقدر درس بخون و بعدش کتابات رو بخون . دارم خدای چیزهای کوچک رو میخونم . متنش برام سخته اما یواش یواش میخونمش و کیف دنیا رو میکنم . اتفاق های کتاب تو استانی میافته که همسایه ی استان ماست . خیلی از چیزهایی رو که نویسنده توصیف میکنه رو من با دقت میتونم تصور کنم ، زبونشون ، غذاهاشون ، اتوبوسها ، لباسها ، آدم ها . خیلی از چیزهایی که دیده بودم و انقدر عجیب بود که فکر میکردم خیالاتی شدم ... کتاب ئه اون هندی رو که من از پشت روزمرگی و کثیفی و هزارتا چیز دیگه میبینم رو نشون میده ، خیلی خیلی خیالینتر و قشنگتر ،. فقط انقدر خوبه که دیگه از درس خوندن باز میشم ، تازه آدمی که خودش مریض هست براش بی انصافیه که بشینه انواع دردهای قفسه ی سینه رو بخونه ، نیست ؟