پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۲۵

The Story of a Small Green Sea Glass

وقتی نوجوون بودم یه لیست داشتم از کارهایی که دلم می‌خواد قبل مردن انجام بدم. یواش‌یواش که بزرگتر شدم و نمُردم و شوق زندگی بیشتر شد، لیست من بلند و بلندتر شد. اولیش دیدن یه درخت سکویا بود، هنوز بهش نرسیدم و هنوزم اول لیسته، ولی خیلی‌هاشون رو انجام دادم و تموم شدن. مثلاً سوار قطار شدم، خونه‌ی تنهایی گرفتم. مدتها بود لیستم رو فراموش کرده بودم و چیزی نه ازش کم می‌شد نه بهش اضافه، تا اینکه امسال یه دونه دیگه تیک خورد؛ اقیانوس رو دیدم.   توی لیستم فرقی نداشت کدوم اقیانوس، ولی مرجان سعادتمند امسال هم اقیانوس اطلس رو دید، هم اقیانوس آرام. ساحل‌های شن سفید، آبی‌های فیروزه‌ای، ماهی‌های رنگی، بچه‌های کوچیکی که توی کلاس موج‌سواری مثل پرنده‌های کوچیک توی آب بالا و پایین می‌پریدن، دوتا پلیکان، یه دلفین. خیلی عکس می‌گیرم و خیلی برمی‌گردم عکس‌ها رو نگاه می‌کنم. وسط دیدن عکس‌های آبی اقیانوس، یهو دستم خورد و تایم‌لاین رفت به روزهای بوشهر؛ یه روز قشنگ که یادمه بارون و آفتاب بود و به قول مریض کوچیک بوشهری‌ای که داشتم، دریا طلایی شده بود.   بوشهر اسمش توی لیست نبود، ولی زندگی توی یه شهر ...