یه پسره تو دانشگاهمون مُرده . رعد و برق بهش زده و مُرده . واکنش من بعد از شنیدنش خنده بود . چقدر آدم باید نگونبخت باشه که تاق ، رعد برق بزنه بهش و بمیره . ولی الان دیگه خنده ام نمیگیره . دوستاش عکسش رو همه جا زدهن . جاهایی که وقت ناهار میرفت . جاهایی که بین کلاس ها با دوستاش وایمیساد . من کم کم داره قیافه اش رو یادم میاد . سال پایینی من بود . عکسش رو که جا به جا تو دانشگاه میبینم یه جوری میشم ، انگار برا چند هزارم ثانیه خشکم میزنه . پارسال هم یه دختر اینترن مُرد . ماشین زد به اون . سه سال اضافه طول کشیده بود تا درسش رو تموم کنه . بعد زرت اومد از خیابون رد بشه و اینجوری شد . دوستهاش سه سال پیش درسشون تموم شده بود و رفته بودن . هیچکس نبود که عکسهاش رو بزنه به در و دیوار . امروز با استاد دعوام شد . یعنی اون دعوا کرد من سرمو انداختم زیر . عذرخواهی کردم . داد زد . لبام می لرزید و نمی تونستم حرف بزنم . رفتم آخرین طبقه که گریه کنم . تو آخرین طبقه عکس پسره رو چسبونده بودن به پنجره . رفتم پشت کمد ها برا خودم و همهی زنده ها و مردههای این دانشگاه لعنتی گریه کردم .
۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)