پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۲
دو شبه تب دارم ، حال ندارم ، ظرفها کثیف ان ، سردمه با اجازتون ، با اینکه هوا بهاری رو به گرمه ، یهو هم سرد میشه مثل آبان . اصلن این شد که ما سرما خوردیم . صبح بیدار منتظر نشسته بودم که داروخونه باز بشه ، یه کم هم بیشتر صبر کردم تا سوپر هم باز شه ، رفتم نون و شیر و آب پرتقال خریدم و دارو . اگه خونه بودم ، عمرن با این حال پا از خونه بیرون میذاشتم ، ولی تازه برگشتم  خونه و آشغالا رو هم بردم گذاشتم بیرون . بدجوری گلوم باد کرده ، حال اون وقتی رو دارم که اریون گرفته بودم ، الان دارم فکر میکنم چه وحشتناک بچه ها انقد مریض میشن ، من بچه ام مریض شه همون جا سکته میکنم میمرم ... دلم برا مامانم تنگ شده اریون که گرفتم گمونم هفت هشت سالم بود ، دو تا آمپول زدم ، برگشتن از مطب دکتر بغلم کرد تا خونه ، حتمن سنگین بودم ... صبح آخرین قسمت بیگ بنگ رو دیدم و گوله گوله اشک ریختم ، این تموم شد رفتم سر یه کلیپ کرت کوبین و گریه کردم ، بعد اتفاقی سر از ویکیپدیای یوری گاگارین در آوردم برا اونم گریه کردم  ، بعد برا آملیا ارهارت که امروز تولدشه ، برا اون خیلی گریه نکردم برا اینکه  آدمی هست اونقدر قوی...
تصویر
بارون گرفت ، خیلی شدید و تند ، برق رفت و خونه تاریک شد ، تنها چیزی که روشن موند شعله‌ی زیر قابلمه‌ی ماکارونی بود که داشت دم می‌کشید . ... بارون بند اومده ، یکی داره از تو کوچه رد میشه و با ریتم شادی سوت میزنه .