۱۴۰۳ آذر ۵, دوشنبه
قرمز و آبی
۱۴۰۳ آبان ۱۲, شنبه
Pioneer Species
۱۴۰۳ مهر ۱۸, چهارشنبه
۱۴۰۳ شهریور ۷, چهارشنبه
Come on, baby, the laugh's on me
۱۴۰۲ دی ۱۳, چهارشنبه
The God Abandons Antony
۱۴۰۲ خرداد ۳, چهارشنبه
Just a combination of luck and the flickering little flame inside my heart
يه پارک کنارمونه، امتداد مسیر رودخونه که پهن شده و شبیه یه دریاچهی خیلی بزرگه. نشستم لب آب، اردکها، غازها، مرغدریاییها کنارم میپلکن. غازها میچرن. مرغدریاییها میپرن به سر و کلهی هم و صدای کا کا کردنشون بلنده. اردکها، اردکها فقط کونشون پیداست، وارونه توی آب. هوا ابری و خنکه. ولی میشه با یه بلوز شلوارک نخی و یه بارونی نشست و نلرزید. یه پلیس با سگ پلیسش اومده لب آب. سگش ژرمن شپرد عظیمیه و هی خیز میره برا دوتا غازی که توی نزدیکی شنا میکنن و پسر پلیس عقب میکشدش.
رفتم دست کشیدم به تنهی یه درخت. پیرمردی که رد میشد، وایساد و زل زد بهم. دیروزم توی ایستگاه انگور میخوردم و با خودم حرف میزدم که متوجه نگاه یکی شدم، وقتی حواسم به خودم جمع شد دیدم دستم رو به حالت "چی شد؟" افقی گرفتم تو هوا. داشتم به تنهی درخت دست میکشیدم چون یه روز توی جنگل های مازندران، دستم رو کشیدم به تنهی یه درخت که کاملا شبیه درخت امروز بود. دست کشیدم و با خودم فکر کردم میشه جایی انقدر خیس زندگی کنم؟
یه روز توی بندرعباس وقتی بیست ساله بودم، دلم خواسته بود کنار دریا زندگی کنم. وقتی برگشتم ایران رفتم و سه سال کنار دریا زندگی کردم. الان نوبت رودخونه هاست.و خزه و غازها و اردکها.