۱۳۹۲ فروردین ۱۱, یکشنبه

یه شب تابستونه، امروز هوا به نسبت خنک‌تر بوده ، ظهر رفتم خرید ، عصر خوابیدم و وقتی بیدار شدم قرمه سبزی پختم ، البته با کنسرو اما به هرحال . شش ماه میشه که قرمه سبزی نخوردم . الان پلو داره دم می‌کشه و بوی قرمه سبزی و برنج باسماتی خونه رو برداشته . پنکه سقفی یواش یواش می‌چرخه و بوی برنج و قرمه سبزی رو توی خونه جابجا می‌کنه . مهمون های همسایه که برای ایستر دور هم جمع شده بودن بالاخره رفتن و خونه ساکت شده . خیلی پیش میاد که همچین وقتهایی ساکت، بشینم رو مبل یا دراز بکشم رو تخت و به زندگی فکر کنم . الان داشتم وبلاگ زنی رو میخوندم که سال پیش بعد از چهار سال جنگیدن با سرطان مرده . نمی دونم کی شجاع‌تره ، اونی که تا آخر امیدوار می‌مونه و با بیماری می‌جنگه ، یا اونی که تسلیم می‌شه و درمان رو متوقف می‌کنه . 
وبلاگ رو از پیاده‌رو پیدا کردم .   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر