امتحان داشتم چند وقت پیش ، بگیم از ترس بود ، سرما یا چی ، همهی روز قبل از امتحان سردم بود و لرزیده بودم ، ساعت که شد حدود دوازده ، دیدم کلی از چیزهایی که باید دوره میکردم موندن و من هم لرزیدنم رسمن به تیلیک تیلیک کردن صندلی رسیده ، هیچی از چیزهای که میخوندم رو نمیفهمیدم . پتو دورم بود ، بخاری فندار رو گذاشتم روی میز و بهار دلنشین بنان رو گذاشتم توی گوشم ، لرزیدنم آروم گرفت و تا صبح درس خوندم ، شاید بخاطر بخاری بود ، شاید به خاطر قرصی که خوردم ، خودم ولی فکر میکنم که بخاطر صدای بنان بود که گرمم شد . از امتحان که برگشتم یه امتحان غول دیگه هم فرداش داشتم ، بازم بنان گوش دادم و درس خوندم . دیدین گاهی آفتاب چه قشنگ میشه ، به خصوص روزهای سرد زمستون ، گرماش دلپذیر میشه و نورش چشم رو نمیزنه ، صدای بنان اونجوری هست . حساب کنیم بنان بیست و شش سال پیش مرده ، یعنی حتا قبل از اینکه من به دنیا بیام ، ولی این پست رو نوشتم برای تشکر از صدایی که سالها بعد از مرگش کیلومترها در از خونه آدم ها رو گرم میکنه .
In time of daffodils
I went for a walk around the still-frozen lake, apart from the resident ducks who stayed over winter, there was one goose who slipped and walked across the ice, enjoying the early spring sun. This haiku was born in that moment : Meanders On melting ice The early-arriving goose
نظرات
ارسال یک نظر