البته که گریه بر هر درد بیدرمان دوا نیست ، اما من برام جا نیفتاده این . وقتی ناراحتم انقدر گریه میکنم تا دیگه اشک نداشته باشم . جلو بقیه هم بلد نیستم گریه کنم ، وقتی تنهام بهترم . حالام که تنها زندگی میکنم . کلید میندازم تو در و میام تو و هق هق میزنم زیر گریه ، اشک ها میاد و جوی های سیاه به راه میوفته و اندک ریملی که میزنم تا مژههای نصف بور ، نصف قهوه ای یه دست بشن میریزه پایین . اونروز تو آینه نگاه میکردم دیدم دیگه نصفی بور نیستن ، یه دست قهوهای شدن ، که خبر خوبیه . کی خوشش میاد هی بهش بگن مژه هات جوریه که انگار تو یخبندون بودی . تازه دیدم موهام هم کلی نخ سفید بینشون پیدا شده ، که این دفعه خوشحال نشدم ، من فقط بیست و دو سالمه نامردا ، چه خبره . باری ، تو خونه خالی راه میرم و گریه میکنم ، میرم حموم زیر دوش گریه میکنم ، میام بیرون موهام رو خشک میکنم گریه میکنم، بعد یه جا میگم خوب دیگه بسه ، اونوقته که اشک هام رو پاک میکنم و ساکت میشم . الان داشتم با دوستم حرف میزدم ، تنها دوستی که اینجا دارم ، ناراحت بود و گفت فهمیدی چی شده ؟ گفتم نه ، سی ثانیه بعد من داشتم هق هق میکردم و اونم ساکت بود ، اتفاقی که افتاده بود خیلی بد نبود ، اما لج درآر بود ، بی انصافی و بی عدالتی و از این دری وری ها بود . اون احتمالن گریه هاشو کرده بود ، من که عزاداریم تموم شد براش یه جک گفتم ، چند شب پیش نصفه شب که داشتم درس میخوندم یادم اومده بود . داشتم خیار میخوردم و نمیدونم چی شد که خیاره از دستم ول شد تو لیوان چایی . نصفه شب قاه قاه برا خودم میخندیدم و احتمالن پیرزن همسایه بهم فحش میداد . جکه اینه : به یکی میگن یه میوه شیرین اسم ببر ، میگه خیار ، میگن خیار که شیرین نیست ، میگه پس تاحالا با چایی شیرین نخوردینش .
Pioneer Species
هنوز چهرهی هیجانزدهی بابا با اون سبیل سیاهش یادم میاد که گلسنگ رو اولین بار برام تعریف کرد. معجزهی همزسیتی جلبکهای چند سلولی فتوسنتزکن با قارچ، از اولین چندسلولیهایی که آب خارج شدن، سنگ رو خاک کردن تا خزه بیاد و لایهی ضخیمتری بسازه و کمکم گیاههای دیگه بیان. بابا با انگشت اشارهاش که هنوزم همون شکلیه و ناخن تمیز و کوتاه داره و پوست خشک و یخزده، میکشه روی گلسنگ. بعدش من دست میکشم و انگشت کوچیکم اولین نشونههای امید روی زمین رو لمس میکنه. گلسنگ که منتظر میمونه و توی بدترین شرایط، روی هر سطحی و با کمترین بارون رشد میکنه و سبز میشه. سبز امید. آبی امید، نیلی امید، هزار رنگ امید. من چرا انقدر امیدوارم؟ این بپر بپر کردن های کوچیک و ادای پرواز درآوردن از کجا میاد؟ پس چرا چند ساله انقدر سنگینم؟ مثل یه کیسه شن خیس، خیس از کورتیزول. اینجا که میرسه همیشه بغضم میگیره ولی گریه نمیاد، به قول همکارم چون heavily medicated ام. ولی کاش مثل خیلی خیلی بچگی بود، وقتی افسرده نبودم. مضطرب نبودم. زندگی میکردم بدون دارو. بابا روی فسیل یه گیاه هم دست کشید. یه روز که سرد ...
این بل و سباستینه خیلی خوب ئه. البته هنوز نرفتهم ببینم چی داره میگه. فعلن دارم اینو گوش میدم و با این پنگوئنا این کنار بازی میکنم.
پاسخحذفاز این جوکه م پهنِ زمین شدم از خنده. بعد با خودم فکر کردم نکنه نباید میخندیدم؟ متن غمبار بود ولی آخرش این جوکه کلن قضیه رو منتفی کرد.
قصدم ام همین بود که مردم بخندن ته اش . این غم و غصه ام برا خودمم جدی نیست اینجا :))
حذف