امروز رفتم نشستم توی یه کافی شاپ همین نزدیکی خونه درس خوندم . یکشنبه بود ، نوه های همسایه ی سمت چپی اومده بودن و سر و صدا میکردن ، همسایه بالایی مهمون داشت ، همه خوشحال روز تعطیل داشتن ، من تنها تو خونه دور خودم میچرخیدم . دلم آفتاب میخواد ، هر روز ابری و تاریکه ، با همه ی عشقم به هوای ابری و بارون دلم برا آفتاب تنگ شده ، بعد از ظهر تا دیدم آفتاب درومد ، شال و کلاه کردم رفتم نشستم طبقه ی دوم این کافی شاپه . جای باحالی هست ، جاش سر یه چهارراه شلوغه ، صندلی های راحت ، جای دنج ، بعد ولی توش یخچال بود از سرما ، قهوه اش سرد بود و یه آهنگ مزخرف رو تا حد کر شدن بلند کرده بودن . در اقدامی عجیب ، برا خودم عجیب ، روم شد به گارسونه بگم صدای آهنگ رو کم کنه ، رفت و واقعن صداش رو یواش کرد دستش درد نکنه . منم نشستم فصل آرام بخش ها رو خوندم ، هیچ وقت نشده بود بتونم یه جای غریبه انقد خوب درس بخونم ، اما جای دنجی بود ، هر از گاهی چهارراه رو میدیدم ، آفتاب که روی درختا افتاده بود و شاهین ها که توی آسمون پرواز میکردن و سایه شون می افتاد روی میز شیشه ای . شاهین ها یه مراسم قبل از غروب دارن ، خودم کشف کردم ، قبل از اینکه آفتاب بره همشون میان تو آخرین اشعه های آفتاب دور میزنن ، به خودم گفتن شاهین ها که رفتن منم بساطم رو جمع میکنم میرم خونه ، یه جایی سرم رو بلند کردم دیدم آفتاب رفته ، شاهین ها هم نبودن دیگه تو آسمون ، کتابم رو بستم اومدم خونه . چه روز خوبی بود .
Pioneer Species
هنوز چهرهی هیجانزدهی بابا با اون سبیل سیاهش یادم میاد که گلسنگ رو اولین بار برام تعریف کرد. معجزهی همزسیتی جلبکهای چند سلولی فتوسنتزکن با قارچ، از اولین چندسلولیهایی که آب خارج شدن، سنگ رو خاک کردن تا خزه بیاد و لایهی ضخیمتری بسازه و کمکم گیاههای دیگه بیان. بابا با انگشت اشارهاش که هنوزم همون شکلیه و ناخن تمیز و کوتاه داره و پوست خشک و یخزده، میکشه روی گلسنگ. بعدش من دست میکشم و انگشت کوچیکم اولین نشونههای امید روی زمین رو لمس میکنه. گلسنگ که منتظر میمونه و توی بدترین شرایط، روی هر سطحی و با کمترین بارون رشد میکنه و سبز میشه. سبز امید. آبی امید، نیلی امید، هزار رنگ امید. من چرا انقدر امیدوارم؟ این بپر بپر کردن های کوچیک و ادای پرواز درآوردن از کجا میاد؟ پس چرا چند ساله انقدر سنگینم؟ مثل یه کیسه شن خیس، خیس از کورتیزول. اینجا که میرسه همیشه بغضم میگیره ولی گریه نمیاد، به قول همکارم چون heavily medicated ام. ولی کاش مثل خیلی خیلی بچگی بود، وقتی افسرده نبودم. مضطرب نبودم. زندگی میکردم بدون دارو. بابا روی فسیل یه گیاه هم دست کشید. یه روز که سرد ...
خیلی وقت بود دربارهی شاهینها چیز نگفتهبودی.
پاسخحذفاین خونه ی جدیدم دیگه شاهین نداره ، گاهی ملاقاتشون میکنم فقط
حذفخیلی بامزه توصیف میکنی حتی چیزای کوچیک که گاهی به نظر نمیان :*
پاسخحذف