نمیدونم چرا اما از اون مدت کوتاهی که اهواز درس خوندم همیشه کلی چیز برا تعریف کردن دارم ، شاید برای اینکه اولین شهری بود که توش تنها زندگی کردم . اهواز شهر شلوغی هست ، از اونجا بود که شروع کردم The Doors گوش دادن ، چون آهنگ هایی که تا قبلش گوش میکردم انقدرآروم بودن که توی شلوغی شهر گم میشدن ، اما صدای جیم موریسون خوب میموند و شنیده میشد . یه تصویری توی ذهنم هست از دم غروب ، که خورشید اومده تا نزدیکی کارون و همه چی طلایی شده ، من تو اتوبوس نشستم و دارم Spanish Caravan رو گوش میکنم . شاید قبلن هم گفته باشم اما برا من اغلب کلمه ها ، آهنگ ها رنگی ان ، اهواز توی ذهن من طلایی هست . اونروز توی اتوبوس داشتم میرفتم پیش فریده . وقتی که تازه رفته بودم اهواز و اتاق نداشتم یه شب توی خوابگاه پیش فریده موندم ، فریده یکی از دوست داشتنی ترین آدم هایی هست که به عمرم دیده ام ، کرد بود ، و سال آخر جغرافی ، یه روز رو یادم میاد که از خواب بیدار شده بودم و فریده داشت به کردی با خواهرش حرف میزد ، توی خواب و بیداری صدای فریده و کردی حرف زدنش برام قشنگ ترین صدای دنیا بود . اگه عصرها میرفتم پیش فریده شب میموندم ، فریده برام تعریف میکرد که چقدر اون اوایل دلش برای خونه تنگ میشده ، خیلی برا ترم اولی بودنم دل میسوزند . میگفت که چطوری بچه ها از شدت دلتنگی شروع میکنند توی خواب حرف زدن ، هدا و سودی هماتاقیهاش تاییدش میکردن و شروع میکردن به تعریف کردن از ماجراهای خنده دار حرف زدن بچه ها توی خواب . من یاد داستان هایدی میافتادم که هایدی از دلتنگی برا کوهستان و پدربزرگش توی خواب راه میرفت . اینکه منم الان توی خواب حرف میزنم یا نه رو نمی دونم ، اما خیلی شب ها دلم برای خونه تنگ میشه ، خواب میبینم مامانم اومده بهم میگه لباسهام رو ریخته توی ماشین و برام آب معدنی خریده که تموم شده بود یا گاهی فکر میکنم بابام صبح ها صدام میزنه . اگه دست خودم بود باز هم میومدم اینجا درس میخوندم ، من هیچ وقت خونه موندن و همیشه کنار دست پدر و مادر بودن رو دوست نداشتم اما گاهی دلم میخواست میشد زودتر برم ببینمشون ، نه سالی یه بار . گاهی حداقل دلم میخواد یه آدمی مثل فریده پیدا میشد که عصر ها The Doors گوشکنان برم پیشش .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
ما یه بار (نمیدونم اینو گفتهم یا نه) خونهی یکی از دوستان مست کردیم من خوابم گرفت رفتم خوابیدم. یکی دو ساعت بعد خواهرزادهش طبقهی بالا پیانو تمرین میکرد بیدار شدم. تو عمرم به این لذتبخشی بیدار نشدهم همچنان.
پاسخحذفخب برم با این پنگوئنا بازی کنم.
پاسخحذف:))
حذفدقیقن ، به نظرم گوش زودتر از چشم بیدار میشه ، اینجوری که وقتی یه صدای خوب یا قشنگ میشنوی چند ثانیه ی آخر خواب آدم با رویا قاطی میشه و قشنگ بیدار میشه