۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

الان ساعت هفت صبح هست تو ایران ، حتمن بابا بیدار شده و خواهر کوچیکم رو کچل کرده که بیدار شه و صبحونه روز سال نو بخوره ، همه جا مثل دسته گل هست و مامان حتمن حتا اگه شده یه تغییر کوچکی تو خونه داده که آدم دلش غنج بزنه که عیده‌ها  . بهش که فکر کردم یه کم دلم گرفت ، من اینجا تابستونمه ، صبحونه‌ام رو خورده‌ام و میخوام جمع کنم برم حموم دسته گل بشم بیام بشینم پای وب‌کم . پارسال هم پای و‌ب‌کم بود ، همین طور که با خونه حرف میزدم از خودم عکس گرفتم ، موهام کوتاه کوتاهه و دارم می‌خندم ، پشت سرم آشپزخونه‌ی بهم ریخته  هست و جلوم با اینکه توی عکس معلوم نیست یه هفت سین نصفه . امروز عکس اینجوری میشه که موهام بلنده ، آشپزخونه تمیز و مرتبه ، هرچند از همون هفت سین نصفه هم خبری نیست ، امسال سعی کردم سبزه سبز کنم به همون قشنگی که تو ایران سبز میکردم اما نشد ، خوراک کبوترها شد و آفتاب تابستون اینجا . زیر چشم‌های آدمی که توی عکس پارسال هست گود رفته ، پارسال تمام روز تو کلاس ازمون کار می‌کشیدن ، دائم دستام زخم زیلی وسوخته بود ، هر روز خسته و داغون می‌اومدم خونه و بیهوش می‌شدم . امسال همه چیز آروم‌تر هست ، دیگه ترسیده و غمگین نیستم که بلخره دکتر خوبی ازم در میاد یا نه ، یاد گرفتم که برای هرکاری که زحمت بکشی نتیجه ی خوبی میده ، حداقل تا درصد زیادی . 
امسال چندباری که خیلی دلتنگ و غمگین بودم رفتم بیرون و برا خودم گلدون خریدم ، همشون اول تا مرز خشک شدن رفتن و بعد برگ های تازه کردن  ، یه جورایی داستان پارسال تا امسال منه .  عیدم مبارک . مال شماها هم .

۳ نظر:

  1. مهم اینه که هیچی توی شخصیت آرومت تغییر ایجاد نکرده از همون 8 سال پیش تا الان آرومه آروم و منبع پخش آرامش عیدت مبارک :*

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من قربون تو برم من :** عزیز مهربون من .عید تو هم مبارک :*

      حذف
  2. سلام دکتر جون، عیدت مبارک :)

    پاسخحذف