امروز عید فطر بود اینجا ، اشتباهی رفتم باشگاه که تعطیل بود ، برام عجیب بود ، تمام مغازه هایی که مسلمونها صاحبشون هستن تعطیل بودن ، چقدر هم مغازه مال مسلمونها بوده و من نمیدونستم ، جالبه که مسیحی ها یا هندوها تو جشن هاشون شهر رو به این روز نمی اندازن ، شهر شده بود تو مایه های عصر جمعه ، یه جور خیلی دلگیر و بدی . مدت زیادی وایسادم زیر یه درخت بزرگ منتظر تاکسی ، همین طور که وایساده بودم یه چیزی دستم رو نیش زد و رگ های دور و برش باد کرد ، بعد بازوم رو نیش زد که کبود شد ، خلاصه ترسیده بودم که زیر این درخت مرموز لعنتی بمیرم و یه ماشین هم رد نمیشد ، انقد وایسادم که باد دستم خوابید و فهمیدم پشه بوده ، پشه های اینجا خیلی گنده و خفن هستن ، از آشنایی تون خوشبختن ، بعدش اومدم خونه ، اول اومدم غمگین بشم و دلتنگ و این چیزا ، بعد جلوی خودمو گرفتم ، آدم وقتی که میتونه غمگین نباشه ، یعنی کوچکترین توانی داره که خودشو بکشه بیرون از غم باید سعی کنه جلو خودشو بگیره ، پس برا خودم بیلی هالیدی گذاشتم ، یه مدت همه جا اینو مینوشتن که وقتی دارین آهنگ گوش میکنید و موهای تنتون سیخ میشه یعنی چیزی که دارید گوش میدید محشره ، من که همیشه یه چیزی در گوشم میخونه هی اینو میدیدم و هرچی فکر میکردم یادم نمی اومد کی موهام سیخ شده از گوش دادن به یه آهنگ ... تا شد سر بیلی هالیدی و اونروز که داشتم بهش گوش میدادم و مشق مینوشتم و دیدم موهای دستم از شادی گوش دادن بهش سیخ شده . درسته که بلوز بلوزه و غمگینه ، اما صدای بیلی هالیدی یه جور تلخ و شیرین خوبی هست که من هروقت بهش گوش میدم حالم خوب میشه ، خلاصه داشتم میگفتم ، عصری که برا خودم بیلی هالیدی گوش میدادم پسر همسایه اومد در خونه ، برام پلوی هندی آورده بود برا عید و ازم پرسید که عید رو جشن نمیگیرم ؟ نمیدونم چرا خنده ام گرفت ، گفتم نه ( تو ذهنم یه جشن تنهایی مسخره اومد ) پسره تو دانشگاه ما پزشکی خونده ، همون جور که حرف میزد درباره درس و این چیزا ، میدیدم که با کنجکاوی به صدای بیلی هالیدی گوش میده ، شاید فکر میکرد دخترهی هیپستر ، بلوز هفتاد سال پیش گوش میده ، شایدم با خودش فکر میکرد چه آدم غمانگیز تنهایی هست این دیگه ، به هرحال من که عین خیالم نبود ، از اونجایی که خیلی خیالاتم قوی هست ، به نظرم وقتی بلوز گوش میکنم یه نور گرم زرد تو خونه پخش میشه ، جدی قلبم شاد و روشن میشه ، جهنم ضرر ، گاهی یه کمی اش هم برسه به آدم های کوچه که از پای پنجره رد میشن یا در خونه رو میزنن .
۱۳۹۱ مرداد ۳۰, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
همچنان یه جوری مینویسی که عینِ فیلم ئه. این یکی خطِ داستانیَم داره. از این خط داستانیایِ اروپایی.
پاسخحذف:]
حذف