صبح از خواب بیدار شدم ، آبگرمکن رو روشن کردم ، صبحونه خوردم ، گفتم حالا تا آب گرم شه لم بدم رو تخت ، خوابم برد و از کلاس جا موندم . بعد بیدار شدم با حوصله و خوشحالی پنهانی از این که جا موندم رفتم حموم و ناخنهام رو لاک زدم و خونه رو تمیز کردم و مشق نوشتم و موهام رو بافتم و رفتم سر کلاس بعد از ظهرم . کلاسه تشکیل نشد ، دوستم یه انترن رو پیدا کرده بود که داشت میرفت و کمدش رو نمیخواست ، رفتم یه قفل خریدم و کمد رو ازش گرفتم . سه سال بود که کمد میخواستم ، هر روز کشیدن اون همه وسایل کمر آدم رو میشکنه . دختره چتری های قهوه ای داشت ، دلم خواست من به جاش بودم و کمدم رو میدادم به یکی دیگه و برا همیشه از اینجا میرفتم . گاهی عصرها از دانشگاه دلم نمیخواد برم خونه ، با اینکه از خستگی آخر وقتها همیشه در حال از حال رفتنم ، گاهی از تنهاییام بیزار میشم . دو هفته قبل بیست و سه سالم شد ، من از بزرگ شدن خوشم میاد ، بچگی برای من ترسناک و تاریک بود ، الان حس میکنم که بزرگ شدم، انقدر که بتونم از پس تنهایی تو اینجا بر بیام ، چیزهای خوب رو پیدا کنم و خوشحال باشم بدون اینکه مثل بچگی انقدر از همه چیز بترسم . امروز مثلن خوب بود و خوشحالم ، وقتی برگشتم بارون گرفت ، چایی دم کردم و نشستم تو آشپزخونه و از پنجره درخت خیس کوچه رو نگاه کردم و اینا رو نوشتم .
Pioneer Species
هنوز چهرهی هیجانزدهی بابا با اون سبیل سیاهش یادم میاد که گلسنگ رو اولین بار برام تعریف کرد. معجزهی همزسیتی جلبکهای چند سلولی فتوسنتزکن با قارچ، از اولین چندسلولیهایی که آب خارج شدن، سنگ رو خاک کردن تا خزه بیاد و لایهی ضخیمتری بسازه و کمکم گیاههای دیگه بیان. بابا با انگشت اشارهاش که هنوزم همون شکلیه و ناخن تمیز و کوتاه داره و پوست خشک و یخزده، میکشه روی گلسنگ. بعدش من دست میکشم و انگشت کوچیکم اولین نشونههای امید روی زمین رو لمس میکنه. گلسنگ که منتظر میمونه و توی بدترین شرایط، روی هر سطحی و با کمترین بارون رشد میکنه و سبز میشه. سبز امید. آبی امید، نیلی امید، هزار رنگ امید. من چرا انقدر امیدوارم؟ این بپر بپر کردن های کوچیک و ادای پرواز درآوردن از کجا میاد؟ پس چرا چند ساله انقدر سنگینم؟ مثل یه کیسه شن خیس، خیس از کورتیزول. اینجا که میرسه همیشه بغضم میگیره ولی گریه نمیاد، به قول همکارم چون heavily medicated ام. ولی کاش مثل خیلی خیلی بچگی بود، وقتی افسرده نبودم. مضطرب نبودم. زندگی میکردم بدون دارو. بابا روی فسیل یه گیاه هم دست کشید. یه روز که سرد ...
نظرات
ارسال یک نظر