داشتم درباره ی دیابت میخوندم ، همزمان فکر میکردم دستکش های یه بار مصرفی رو که خریدم رو کجا گذاشتم ، بعد یهو یاد یه چیزی افتادم ، یه سس های تندی به تو شیشه های گرد بود ، رقیق و قرمز بود و میریختم روی نیمرو و میخوردیم . دور میز آشپزخونه ، عصرها . اول مزه اش اومد تو دهنم ، بعد بوش پیچید تو دماغم و آخر یادش افتادم . انقدر خاطره ی دوری هست که یهو با خودم گفتم ، چی شد ؟ وات د فاک ؟
In time of daffodils
I went for a walk around the still-frozen lake, apart from the resident ducks who stayed over winter, there was one goose who slipped and walked across the ice, enjoying the early spring sun. This haiku was born in that moment : Meanders On melting ice The early-arriving goose
نظرات
ارسال یک نظر