۱۳۹۸ آبان ۵, یکشنبه

And the reason comes on the common tongue of your loving me

امروز رفتیم غروب رو تماشا کردیم و انار خوردیم. همیشه اون لحظه‌ای که پامو می‌ذارم توی آب و موج‌ها میان جلو سرم گیج میره. از خوشحالی و از حرکت زمینِ زیرِ پا. امروز دریا موج داشت، کف‌ها سفید بودن و می‌پیچیدن با شادی دور پاهام. یه شاخه درخت پوسیده که پر از گوش‌ماهی زنده‌ی بهش چسبیده بود خورد تو پام. از جا پریدم، موج‌ها برش داشتن و با خوشحالی دویدن، پیچیدن و زدنش به اون یکی پام . موقع برگشتن دوستم گفت همه پاتو آب اناری کردی که. گفتم خونه بابا،انار نیست. دریا مثل این توله سگ‌هایی که هنوز نمی‌دونن دندوناشون وقت بازی چقدر می‌تونه تیز باشه زخمیم کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر