خواهرم بیدار میشه و چشماشو باز میکنه، توی تاریکی اتاق، پشت به نوری که از در میتابه ایستادهام و با لبخندی به گشادی لبخند گربهی چشایری توی آلیس در سرزمین عجایب دارم خواهرم رو نگاه میکنم. روی سرم هم مرغمینام نشسته و با دقت زل زده بهش.
خواهرم عادت کرده دیگه جیغ نمیزنه.
In time of daffodils
I went for a walk around the still-frozen lake, apart from the resident ducks who stayed over winter, there was one goose who slipped and walked across the ice, enjoying the early spring sun. This haiku was born in that moment : Meanders On melting ice The early-arriving goose
نظرات
ارسال یک نظر