یه داستان هست به اسم جراح پروانهها، توی یه کتاب به اسم "تارک دنیا مورد نیاز است"*
یه بچه یه جعبهی قدیمی از توی یه عتیقهفروشی پیدا میکنه که توش انبر و تیغهای ظریف هست، راوی میگه یه چیزی بود شبیه وسایل دندونپزشکی و فروشنده بهش میگه که این ابزار جراحی پروانههاست. پسر که اتفاقا چند وقت قبل کلی پروانهی خشک شده دیده بوده جعبه رو میخره و به خودش جراحی روی پروانهها رو یاد میده تا دوباره زندهشون کنه.
هر وقت سر کار کشویی رو باز کردم و وسایل ظریف دندونپزشکی رو دیدهم یاد این داستان افتادهم. برا من دندونپزشکی انقدر قشنگه، انقدر که هردفعه یاد جراح پروانهها بیفتم.
امروز بعد از یک روز کامل بی مریضی وقتی دکتر مطب کناری گفت کار خیلی اشتباهی کردی دندونپزشکی خوندی ، در واکنشی کاملا غیرمنتظره نیشم باز شد. چون به این فکر کردم که امسال سال سختی بود، امسال سال تو ذوقزدهشدن و تنها شدن بود، ولی با اینحال من جلو رفتم، همیشه جلو رفتهام، چون حداقل بعد از این همه سختی ، هنوز کافیه یه کشو رو باز کنم تا وسایل توی کشو منو یاد یکی از قشنگترین داستانهایی که خوندم بندازه.
*The Lepidoctor from Ten Sorry Tales by Mick Jackson
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر