ساعت چاهار عصره ، از کلاس برگشتهم نشسته م اینجا رو مبل سرمهایم ، خستهام ، غمگینم ، دلتنگم . اما به نسبت دو سه هفته قبل حالم به میمون شادی شبیه ئه . دو سه هفته ی قبل خیلی بد بود ، استراتژی ام اینه که صبر میکنم تا بگذره . صبر کردن خیلی سخته ، برا همینه که از روی اون گیاه تلخه اسم صبر رو برداشتن ، یا شایدم روش گذاشتن . سرم پایینه دارم فیسبوکم رو بالا پایین میکنم ، دارم به این فکر میکنم که وقتی درسم تموم بشه دیگه هیچ وقت هیچ وقت به "اینجا" برنمی گردم ، فقط چند لحظه طول میکشه تا هوا تاریک بشه و بارون شرشر شروع به باریدن کنه . انگار "اینجا" صدام رو شنیده ، داره میگه چطور دلت میاد ، میدونه چقدر با بارون های اینجا خر میشم ، سرم رو بلند میکنم و لبخند میزنم .
۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سلام مرجان عزیز
پاسخحذفروزگارت خوش
من از پرتابه اومدم. خواستم بهت بگم اگه خواستی مینیمال هاتو جایی غیر از وبلاگت بنویسی پرتابه به شدت توصیه میشه. به خصوص این که هیچ محدودیتی تو نوشتن نداری.
پیشاپیش خوش اومدی به پرتابه