عصر نشسته بودیم جلو خونه ، داشتیم آجیل تند می خوردیم و کلاغ ها رو نگاه میکردیم که قد مرغن اما به جای گنجشک اینور اونور میپرن . من گفتم لاکشمی میگه اینجا عقاب داره و سرمو کردم بالا تا یه کلاغ رو نگاه کنم که از بالای سرم رد میشد ، دیدم دمش دو تیکه است و داره بالاتر از کلاغ ها میپره ، بال بال هم نمیزنه و تو هوا شناوره ، سرم رو آوردم پایین و حرفمو ادامه دادم که مثلن این که الان رد شد عقاب بود و یه مشت دیگه آجیل برداشتم ریختم تو دهنم .
In time of daffodils
I went for a walk around the still-frozen lake, apart from the resident ducks who stayed over winter, there was one goose who slipped and walked across the ice, enjoying the early spring sun. This haiku was born in that moment : Meanders On melting ice The early-arriving goose
ببین من خیالم راحت باشه که سوررئالیسم تو دنیا از تو شروع نشده ؟
پاسخحذفیعنی دوس دارم قشنگ تو همون لحظه میومدم وایمیستادم بالا سرت بعد چشام مغزت رو میدیدن که چه فعالیتی داره انجام میده !