۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

دارم از امتحان برمیگردم ،چند روزه که خیلی سرد شده ، سه تا لباس رو هم پوشیدم و هنوز سردمه . طبق معمول تنهام ، رادیو هم داره تو گوشم برا خودش میخونه . من خوشم نمیاد تنها باشم ، اما تنهام و خودم هم خسته شدم بس که بهش فکر کردم و دربارش حرف نمیزنم دیگه . ولی اینجوریه که همچین عصر هایی خیلی پیش میاد که تو کوچه تنها راه برم و رادیو هم برا خودش کیتی پری پخش کنه ... آخر های کوچه که میرسم یه سگ وایساده وسط کوچه ، آهنگ کشنده و طولانی کیتی پری هم تموم میشه و یه آهنگ شاد جاز شروع میشه ،باد سردی از پشت سرم میاد و موهای سگ رو به هم میریزه ، سگه سرش رو کج میکنه و شروع میکنه دور خودش چرخیدن ، انگار باد صدای آهنگ منو برده تا در گوشش و داره با آهنگ میرقصه . خوشم میاد ، اونقدر میچرخه و اونقدر نگاش میکنم که کوچه تموم میشه و باید بپیچم و از کوچه برم بیرون . هنوز آهنگه ادامه داره و خوشحالم از کار سگه. قبل از این که از کوچه برم بیرون یه نگاه دیگه بهش میندازم ، یهو چشمم میفته به پهلوش که موهاش کنده شده و جور بدی زخم شده . باد میاد و زخم اش اذیتش میکنه ، دستش نمیرسه و تنها کاری که میتونه بکنه اینه که دور خودش بچرخه ...
دنیا ، یه دیقه با آدم راه بیا چی میشه مگه ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر