۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

توي دندونپزشكي ام . دوساعت و نيم منتظر بودم تا نوبتم شده . دو ساعت و نيم خيلي كشداري بود . منشي دكتر توي وقت دادن اشتباه كرده بود . الان دكتر داره از زير ماسكش غر مي زنه و با دندونم ور مي ره . همه ي دندونپزشك ها غر مي زنند ، من بهشون گوش نمي كنم . من دارم پشت سرش رو نگاه مي كنم . پشت سرش پنجره هاي گنده است ، كوه ها پيدان و آسمون و ابرها . رصدخونه هم پيداست كه روي يه تپه است . فكرشم نمي كردم همچين منظره اي داشته باشن پنجره هاي اينجا . دكتر كه دستاش خوني مي شن و دستيارش رو صدا مي زنه ، من شروع مي كنم به شكل ابرها فكر مي كنم . دائم تغيير مي كنن . شكل هيچي اند . دكتر و دستيارش دارن بالاي سرم چا چا مي رقصند ، تخيلم كار نمي كنه . شكل ابرها عوض مي شه . از شكل يه هيچي به شكل يه هيچي ديگه .
كارم بالاخره تموم مي شه ، دكتر دست هاش رو با افتخار بالا مي گيره . بلند مي شم ، دهنم رو مي شورم ، پيش بندم رو مي كنم و مي اندازم تو سطل .
تا ميام بيرون غروب شده ، تو ايستگاه ‌صبر مي كنم تا اتوبوس بياد . سوار مي شم . وايميسم وسط اتوبوس ، يه بار مرور مي كنم كه دارم برمي گردم و بعد از ظهره و مي شينم سمتي كه آفتاب نيست .
درِ خونه همسايه ي جديد رو مي بينم . خانم همسايه و دوتا بچه ي كوچيكش رو . باهاش حرف مي زنم .
ميام خونه . تو آينه به خودم نگاه مي كنم . لبهام هنوز بي حسه . دهنم كجه . مي خندم كج تر مي شه . فكر مي كنم كه چقدر به خانم همسايه لبخند زدم . يادم مي افته كه به جاي اين كه به خودش نگاه كنم هم طبق معمول چشمام مي پيچيد رو بچه ها .
خجالت مي كشم .

۲ نظر:

  1. از هیچی به هیجی هی هی از هیچی به هیچی، فقط ابرا اینجوری نیستن خیلی چیزا اینجورین، تخیلتم که خوب کار کنه فقط شکل یه چیزین، ولی باز همون هیچین

    پاسخحذف
  2. بی شکل بودن ابرا ،
    از بچگی واسه ی من یکی از جذاب ترین چیزا بود ،
    دراز می کشیدم روی چمن ها ،
    ابرا رو نگاه می کردم ،
    بقیه ی بچه ها مثلا می گفتن :
    اون شبیه خرگوشه ، اون شبیه غوله ، اون شبیهه ..

    ولی من خودم ابرا رو واسه ابر بودن دوس داشتم ،
    نه واسه شکل پیدا کردن توی ذهن من ..

    پاسخحذف