۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

آفتاب مهرماه

من امروز نشستم توی آفتاب مهرماه ، سلین خوندم ، شاد شدم ، گرم شدم ، یخمک پرتقالی خوردم ، آدم ها رو تماشا کردم و خوشحال بودم.دوستم کنارم نشسته بود و لاینقطع می گفت که هوا غمگین هست و بچه مدرسه ای هایی که داشتن رد می شدن غم انگیزند و ... و من خوش حال تر می شدم.چون اون چیز غمگین توی هوای در حال سرد شدن رو حس می کردم و بچه مدرسه ایهای واقعا غم انگیز رو می دیدم،اما توی آفتاب نشسته بودم و سلین می خوندم و گرم بودم و غم دور بود و من از این خوشحال بودم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر