گاهی همینطور که سرجام نشستم یا حتا سرم شلوغ هست و دارم یه کاری میکنم پرت میشم به یه زمان دیگه . همزمان که تو اتاق تاریک رادیولوژی ام پرت میشم توی خیابونی که توش کلاس زبان می رفتم . زمستون هست و درختای پارک روبرو بدون برگ و تاریک ان . همه چیز دقیق و واضح سر جاش هست ، ماشین ها ، نورشون ، آدمهایی که با لباس زمستونی دارن رد میشن . لوازم تحریر فروشی با نور زرد قشنگش . همزمان دارم فیلم ها رو هم میزنم توی مایعی که فیلم رو ظاهر میکنه و همزمن دارم زیر لب سی ثانیه رو میشمارم .
این روزها توی بخش کودکان ام . طبقه ی اجتماعی متوسط که بچه هاشون رو باید بیارن پیش ما تعدادشون جوابگوی این همه دانشجو نیست . باید بریم بچه پیدا کنیم . بهترین کار اینه که بریم یه مدرسه و بچه ها رو به صف کنیم و نامه بگیریم و بچه ها رو بیاریم رایگان درمان کنیم . می شه هم رفت این محله فقیرها که خیلی عجیب چپونده شدن بین محله های عادی یا حتا خیلی خوب . فاصله ی دانشگاه ما با یکی از این محله ها سه چهار دقیقه است . از خیابونهای پهن و پردرخت وآروم میری وارد جائی میشی که مردمش دارن کف خیابون زندگی می کنن و توی هم می لولن . یکی داره لباس میشوره و یکی ظرف . یکی توی هاون های سنگی که تو قدیما خونه ی همه مادربزرگ ها بود حبوبات می کوبه و بچه ها با لباس و بی لباس دنبال هم می دون . تمیزترین چیزی که دیدم یه بز سفید بود که داشت پوست ذرت می جوید و گربه ای که رو پیشخون یه مغازه نشسته بود و خودشو لیس می زد . پریروز بچه ای رو که پیدا کردم خیلی تمیز بود . لباس سنتی مسلمون ها که شلوار و پیرهن بلند و جلیقه هست رو پوشیده بود و دوست داشتنی ترین قیافه ی دنیا رو داشت . بچه انگار اشتباهی پرت شده بود تو این محله . بعضی بچه ها حتا زبون محلی رو نمی فهمن و به زبون استان بغلی حرف میزنن و باید خوش شانس باشیم که یکی بینمون زبانشون رو بلد باشه و بچه ی من حتا انگلیسی حرف میزد . روش که کار میکردم دیدم که چقدر بچه ها رو دوست دارم . دست و پای کوچیک ، قلبشون که تندتر میزنه و تند تر که نفس میزنن ، انگار هنوز تو شک ورود به دنیا باشن .
سه تا آهنگ میذارم اینجا . هر سه تاشون رو این چند وقت خیلی گوش کردم .تمام شبهایی که تا دیروقت درس میخونم و همسایه ها خوابیدن و حالا نوبت من ئه که با یواشترین صدای لپتاپ سروصدای خودمو تولید کنم . اگه خواستین و یوتوب باز نمیشد بگید تا ایمیلشون کنم .
Feist- Inside and Out
Nina Simone - Feeling Good
David Bowie- Space Oddity
این روزها توی بخش کودکان ام . طبقه ی اجتماعی متوسط که بچه هاشون رو باید بیارن پیش ما تعدادشون جوابگوی این همه دانشجو نیست . باید بریم بچه پیدا کنیم . بهترین کار اینه که بریم یه مدرسه و بچه ها رو به صف کنیم و نامه بگیریم و بچه ها رو بیاریم رایگان درمان کنیم . می شه هم رفت این محله فقیرها که خیلی عجیب چپونده شدن بین محله های عادی یا حتا خیلی خوب . فاصله ی دانشگاه ما با یکی از این محله ها سه چهار دقیقه است . از خیابونهای پهن و پردرخت وآروم میری وارد جائی میشی که مردمش دارن کف خیابون زندگی می کنن و توی هم می لولن . یکی داره لباس میشوره و یکی ظرف . یکی توی هاون های سنگی که تو قدیما خونه ی همه مادربزرگ ها بود حبوبات می کوبه و بچه ها با لباس و بی لباس دنبال هم می دون . تمیزترین چیزی که دیدم یه بز سفید بود که داشت پوست ذرت می جوید و گربه ای که رو پیشخون یه مغازه نشسته بود و خودشو لیس می زد . پریروز بچه ای رو که پیدا کردم خیلی تمیز بود . لباس سنتی مسلمون ها که شلوار و پیرهن بلند و جلیقه هست رو پوشیده بود و دوست داشتنی ترین قیافه ی دنیا رو داشت . بچه انگار اشتباهی پرت شده بود تو این محله . بعضی بچه ها حتا زبون محلی رو نمی فهمن و به زبون استان بغلی حرف میزنن و باید خوش شانس باشیم که یکی بینمون زبانشون رو بلد باشه و بچه ی من حتا انگلیسی حرف میزد . روش که کار میکردم دیدم که چقدر بچه ها رو دوست دارم . دست و پای کوچیک ، قلبشون که تندتر میزنه و تند تر که نفس میزنن ، انگار هنوز تو شک ورود به دنیا باشن .
سه تا آهنگ میذارم اینجا . هر سه تاشون رو این چند وقت خیلی گوش کردم .تمام شبهایی که تا دیروقت درس میخونم و همسایه ها خوابیدن و حالا نوبت من ئه که با یواشترین صدای لپتاپ سروصدای خودمو تولید کنم . اگه خواستین و یوتوب باز نمیشد بگید تا ایمیلشون کنم .
Feist- Inside and Out
Nina Simone - Feeling Good
David Bowie- Space Oddity
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر