۱۳۹۳ تیر ۱۹, پنجشنبه

من ربنا رو که میشنوم یاد سفره های افطار بچگی می افتم  . اونروز یکی ازم میپرسید که روزه میگیرم یا نه ، من نمی دونم اینا چرا اینطورین ولی روزی صد نفر این رو از من می پرسن و عجیب ترین چیز دنیا هم هست براشون که دینی داشته باشی و بهش عمل نکنی . یعنی یه جورایی وقتی که میگی نه دیگه بهت گوش نمی کنن که چی میگی انقدر که تعجب می کنن ، برا همین وقتی در ادامه گفتم که بچه بودم آره اما کم کم ایمانم رو از دست دادم انگار داشتم با خودم حرف میزدم . من چقدر گاهی حسرت بچگی رو میخورم وقتی هرچیزی یا درست بود یا غلط و هیچ چیزی اون وسط معلق نبود . چقدر گاهی حسرت آرامش همه ی آدم های دیندار رو میخورم یا همه ی آدم های بی دین رو . 

۱ نظر:

  1. نمیتونم بفهمم تقصیر ما هست اینجوری شد یا باید انداختش گردن یکی دیگه ولی برزخ مسخره ای هست بعضی وقتا دوست دارم وقتی مامانم میگه خدا بزرگه درست میشه منم به اندازه اون به این حرف مطمئن باشم

    پاسخحذف