من ربنا رو که میشنوم یاد سفره های افطار بچگی می افتم . اونروز یکی ازم میپرسید که روزه میگیرم یا نه ، من نمی دونم اینا چرا اینطورین ولی روزی صد نفر این رو از من می پرسن و عجیب ترین چیز دنیا هم هست براشون که دینی داشته باشی و بهش عمل نکنی . یعنی یه جورایی وقتی که میگی نه دیگه بهت گوش نمی کنن که چی میگی انقدر که تعجب می کنن ، برا همین وقتی در ادامه گفتم که بچه بودم آره اما کم کم ایمانم رو از دست دادم انگار داشتم با خودم حرف میزدم . من چقدر گاهی حسرت بچگی رو میخورم وقتی هرچیزی یا درست بود یا غلط و هیچ چیزی اون وسط معلق نبود . چقدر گاهی حسرت آرامش همه ی آدم های دیندار رو میخورم یا همه ی آدم های بی دین رو .
Pioneer Species
هنوز چهرهی هیجانزدهی بابا با اون سبیل سیاهش یادم میاد که گلسنگ رو اولین بار برام تعریف کرد. معجزهی همزسیتی جلبکهای چند سلولی فتوسنتزکن با قارچ، از اولین چندسلولیهایی که آب خارج شدن، سنگ رو خاک کردن تا خزه بیاد و لایهی ضخیمتری بسازه و کمکم گیاههای دیگه بیان. بابا با انگشت اشارهاش که هنوزم همون شکلیه و ناخن تمیز و کوتاه داره و پوست خشک و یخزده، میکشه روی گلسنگ. بعدش من دست میکشم و انگشت کوچیکم اولین نشونههای امید روی زمین رو لمس میکنه. گلسنگ که منتظر میمونه و توی بدترین شرایط، روی هر سطحی و با کمترین بارون رشد میکنه و سبز میشه. سبز امید. آبی امید، نیلی امید، هزار رنگ امید. من چرا انقدر امیدوارم؟ این بپر بپر کردن های کوچیک و ادای پرواز درآوردن از کجا میاد؟ پس چرا چند ساله انقدر سنگینم؟ مثل یه کیسه شن خیس، خیس از کورتیزول. اینجا که میرسه همیشه بغضم میگیره ولی گریه نمیاد، به قول همکارم چون heavily medicated ام. ولی کاش مثل خیلی خیلی بچگی بود، وقتی افسرده نبودم. مضطرب نبودم. زندگی میکردم بدون دارو. بابا روی فسیل یه گیاه هم دست کشید. یه روز که سرد ...
نمیتونم بفهمم تقصیر ما هست اینجوری شد یا باید انداختش گردن یکی دیگه ولی برزخ مسخره ای هست بعضی وقتا دوست دارم وقتی مامانم میگه خدا بزرگه درست میشه منم به اندازه اون به این حرف مطمئن باشم
پاسخحذف