I went for a walk around the still-frozen lake, apart from the resident ducks who stayed over winter, there was one goose who slipped and walked across the ice, enjoying the early spring sun. This haiku was born in that moment : Meanders On melting ice The early-arriving goose
هر چهارشنبه صبح سوار قطار که میشم اول همهچیز تاریکه، ولی بعد یواش یواش روز شروع میشه و سایهی سیاه درختها و سرمهای دشتهای برفی پیدا میشه. کمکم طیف رنگ ها روشنتر میشه و روز زمستونی در مینیمال ترین حالت خودش شروع میشه. توی این فصل برای ماهها چند رنگ مختصر دنیا رو میسازن، سایههای سیاه و آبی توی پسزمینهی سفید. امروز مه هم هست، یه لایهی خاکستری رو همهی منظرهها. بعد، گاهی خورشید در میاد و یه رنگ دیگه اضافه میشه. هیچ وقت به قشنگی رنگ زرد آفتاب روی سفید برف دقت کردین؟ یا رنگ آبی روشنی که خورشید به سایهها میده؟ چه سعادتیه شاهد زمستون بودن.
همینو اگه می دادن نامجو بخونه همه رو چشماشون می ذاشتن و استتوس جی تاک می کردن. می گم که. شعر باید آواز روش باشه
پاسخ دادنحذفآره قبول دارم ، ولی خب همه شعرها که آواز نمیشن ... ولی هر کی میتونه تو ذهنش سبک آواز خودشو داشته باشه بذاره رو شعر ها
حذف