عصر شنبه است ، عصرهای شنبه تو خونه ام ، دوشنبه هم تعطیله چون اینا فستیوال باکرید رو دارن ، که همون عید قربان خودمونه ، خوبه تعطیلی کلن ، خوشحالم . بعد از کلی وقت رفته بودم تو کوچه رو نگاه میکردم الان ، یه گاری آبی کوچیک با سه تا چرخ ، مثه چرخ دوچرخه های قدیمی اومد ، آجیل داغ میفروخت . با یه قاشق آهنی دینگ دینگ میکوبه به لبه ی کاسه ی آهنی ای که توش آجیل بو میده . دو تا بچه از تو یه خونه اومدن بیرون ، بپر بپر کنان و خوشحال ، صداش کردن ، آجیل فروشه که چند تا خونه دور شده بود دور زد برگشت . با حوصله از یه مجله کاغذ کند ، قیف های کوچیک درست کرد ، توشون رو آجیل ریخت ، بچه ها هم چند تا سکه دادن بهش و قیف ها رو گرفتن ، اومدن بپر بپر کنن باز ، دیدن آجیل هاشون میریزه ، اومدن خم شن ریخته ها رو بردارن دیدن باز هم آجیل ها میریزه ، همینجوری با احتیاط خیره به قیف ها رفتن تو خونه ، آجیل فروشه هم دینگ دینگ کنان باز راه افتاد رفت .
Pioneer Species
هنوز چهرهی هیجانزدهی بابا با اون سبیل سیاهش یادم میاد که گلسنگ رو اولین بار برام تعریف کرد. معجزهی همزسیتی جلبکهای چند سلولی فتوسنتزکن با قارچ، از اولین چندسلولیهایی که آب خارج شدن، سنگ رو خاک کردن تا خزه بیاد و لایهی ضخیمتری بسازه و کمکم گیاههای دیگه بیان. بابا با انگشت اشارهاش که هنوزم همون شکلیه و ناخن تمیز و کوتاه داره و پوست خشک و یخزده، میکشه روی گلسنگ. بعدش من دست میکشم و انگشت کوچیکم اولین نشونههای امید روی زمین رو لمس میکنه. گلسنگ که منتظر میمونه و توی بدترین شرایط، روی هر سطحی و با کمترین بارون رشد میکنه و سبز میشه. سبز امید. آبی امید، نیلی امید، هزار رنگ امید. من چرا انقدر امیدوارم؟ این بپر بپر کردن های کوچیک و ادای پرواز درآوردن از کجا میاد؟ پس چرا چند ساله انقدر سنگینم؟ مثل یه کیسه شن خیس، خیس از کورتیزول. اینجا که میرسه همیشه بغضم میگیره ولی گریه نمیاد، به قول همکارم چون heavily medicated ام. ولی کاش مثل خیلی خیلی بچگی بود، وقتی افسرده نبودم. مضطرب نبودم. زندگی میکردم بدون دارو. بابا روی فسیل یه گیاه هم دست کشید. یه روز که سرد ...
:)
پاسخحذفبسیار دکوپاژ و تصویرسازیِ قشنگی. بعد آدم سروصدا و جیغ و دادِ بچه ها و آجیل فروشه رم می شنوه
:]:]
پاسخحذفندیده بودم کامنتت رو ، کلن کسی که اینجا کامنت نمیذاره، بعد گودرم عادت چک کردن کامنت های اینجا از سرم افتاده بود دیگه