۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

و شاید زندگی برای من

خبر خوب این که من شروع به یادگیری مهارت رانندگی کردم . کسب مهارت برای من خیلی سخت هست . تقریبا بعد از این که معلم شنای احمقم بر اثر یک سوتفاهم داشت توی یازده سالگی به کشتنم می داد . بنابراین چند روز پیش با ثبت نام توی کلاس رانندگی یکی از پرافتخارترین بخش های زندگیم رو آغاز کردم .
دیروز توی کلاس فنی ، کارشناس که مرد کوچک و تپلی بود و کت و شلوار نقلی بامزه ای تنش بود ، با ادبیات سخت و کتابی اش اجزای اتوموبیل رو توضیح می داد . هر جمله اش با این کلمات شروع می شدند : اسم این قطعه فلان است ، فلان وسیله ایست ... و بعد قطعه رو بالا می گرفت و تمام زوایاش رو شرح می داد .
داشت از وسط کلاس به سمت میزی که وسایل روش بود می رفت ومی گفت : اسم این قطعه بلبرینگ است ، بلبرینگ وسیله ایست ... که ساکت شد و مکث کرد . برگشت سمت کلاس و گفت : ... سنگین ، برای من بسیار سنگین .
بعدش حداقل سی ثانیه سکوت کرد.
من از کلاسش خوشم میاد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر