۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

-در همین حین اسمیلزو، کارت در جیب ، داشت مغرورانه به تالار خلق می رفت و از خدا و خلق خدا راضی بود...
جمله ی بالا از کتاب "دن کامیلو و پسر ناخلف "بود که بی اغراق من، 5 باری از اول ، به شیوه ی هر شب یه داستان،خوندمش.
خیلی وقت ها که کاری کرده ام (حتی کار خوب و مهمی) و از خودم راضیم این جمله توی ذهنم تکرار می شه.باید بهتون بگم که ذهن نهیلیستم داره محترمانه مسخره ام می کنه.چون توی این داستان اسمیلزویی که اسمش اومده،کار ابلهانه ای کرده و خوشحاله و حالیش نیست.
به هر حال فکر می کنم که خیلی حس خوبیه...راه می رفت و با یه شادی ابلهانه از خدا و خلق خدا راضی بود.

دن کامیلو و پسر ناخلف/جووانی گوارسکی /ترجمه مرجان رضایی/نشر مرکز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر