اون نون های سفیدی که هایدی قایم میکرد ،
اون آبنباتهای رنگیای که سگارو داشت و تو یه کیسه به کمرش بود و زمبه از رو اونا پیداش می کرد،
اون کلوچههایی که آنت و بقیه میخوردن و تو دهنشون خرد میشد و میشد دایره های کوچیک کوچیک و گاهی از دهنشون میزد بیرون،
اون آبگوشتهایی که همهی خانوادههای کارتونهای ژاپنی میخوردن و تکههای قهوهای شکلی بودن به جای گوشت ، تو یه آب قهوهای کمرنگ به جا آب گوشت ، همیشه نون های سفید تپل کنارش داشتن،همیشه هم بقیه اش توی یه دیگ آویزون رو آتیش بخاری دیواری بود ...
اون موقع ها من اینا رو با خواهر کوچیکم تو تاریکی عصرها و دم غروب میدیدم ، وقتی بقیه سر کار بودن ، گاهی دیگه سر اون آبگوشته بهمون فشار میومد ، به گاز که نباید دست میزدیم ، یواشکی روی بخاری نیمرو میپختم با هم میخوردیم .
همه تمرکز بچگیم رو این خوراکی ها بود ، هنوزم هست گمونم ، هیچ وقت هم بهشون نمیرسم .
اون آبنباتهای رنگیای که سگارو داشت و تو یه کیسه به کمرش بود و زمبه از رو اونا پیداش می کرد،
اون کلوچههایی که آنت و بقیه میخوردن و تو دهنشون خرد میشد و میشد دایره های کوچیک کوچیک و گاهی از دهنشون میزد بیرون،
اون آبگوشتهایی که همهی خانوادههای کارتونهای ژاپنی میخوردن و تکههای قهوهای شکلی بودن به جای گوشت ، تو یه آب قهوهای کمرنگ به جا آب گوشت ، همیشه نون های سفید تپل کنارش داشتن،همیشه هم بقیه اش توی یه دیگ آویزون رو آتیش بخاری دیواری بود ...
اون موقع ها من اینا رو با خواهر کوچیکم تو تاریکی عصرها و دم غروب میدیدم ، وقتی بقیه سر کار بودن ، گاهی دیگه سر اون آبگوشته بهمون فشار میومد ، به گاز که نباید دست میزدیم ، یواشکی روی بخاری نیمرو میپختم با هم میخوردیم .
همه تمرکز بچگیم رو این خوراکی ها بود ، هنوزم هست گمونم ، هیچ وقت هم بهشون نمیرسم .
ميخواستم بگم قرص هست واسه اين داستان ديدم حتماً خودت ميدوني يا لااقل اگه ميخواستي تا الان ميتونستي دونسته باشي يه روز اگه حسش بود از سردرد برات مينويسم تا ببيني چه شانسي اوردي
پاسخحذف