۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

صبح رفتم برا روز چهاردهم بليط گرفتم . بعد برگشتيم خونه .بعد ناهار نداريم و گمونم تخم مرغ بخوريم . بعد من ديگه بايد بسم باشه هرچقدر اهواز تخم مرغ مي خورم ، ولي نمي دونم چرا بازم باهاش مشكلي ندارم ... يه چيزي رو مي دونستين؟ من اگر تو بدترين حال روحي و جسمي هم باشم فكر كردن به يه نيمروي نيم پز با مخلفاتش كلي حالمو خوب مي كنه .
بعد من نشستم پاي گودر و دو تا پست غمگين درباره سهراب خوندم و مثه اين پيلا پيلا ها يا هرچي كه تو كارتون سرنديپيتي بودن اشك ريختم . الان گريه ام بند اومده و اصلا از قيافه ام پيدا نيست كه تا چن ديقه پيش داشتم مثه ابرباهار اشك مي ريختم . بعد از تخم مرغ خوري تا سرحد مرگ اين دومين قابليت فوق طبيعي ام بود كه تو اين پست رو كردم . بعد نشسته ام يه مشت ديگه گودر خونده ام و يه كم هم از يه نوت خل بازي خنديدم و الان ميبينم كه خودم رو گول زده ام و نوشتن حالمو بهتر نكرده ، پس مي رم باز نوت خنده دار پيدا كنم .

۱ نظر:

  1. tokhme morgh khordan joze joda nashodani az daneshjooyi hast ma enghadr mikharim ke maghaze dare oon dafe delesh vasamoon sookht goft chizaye dgeyi ham darim age bekhayda khaste nemishid enghadr tokhme morgh mikhorid:D

    پاسخحذف