نشسته ام توی سالن انتظاردرمانگاه، پشت به تلویزیون و روبه روی چند نفری که محو بازی پرسپولیس و ملوان هستند.جمعه است و جز چند نفری که معلومه سرماخورده اند و برای دکتر عمومی وقت گرفته اند مریض دیگه ای نیست.
منتظرم که از تست پنی سیلین ده دقیقه بگذره.به پرستار گفتم آخرین باری که پنی سیلین زده ام دو سال قبل بوده ...احتمالا دوسال قبل هم همچین جمله ای رو به پرستار دیگه ای گفته بوده ام و همین طور چهار سال قبل.
روبه رویی هامو می بینم که دارند تلویزیون نگاه می کنند و همزمان تصویر کم رنگ دیگه ای، که بلند شده اند و کارهای عجیب و خنده دار می کنند.تب ملایمی دارم و هذیونهای ملایمی میبینم . بی اختیار لبخند می زنم . نگاهم می افته به روبه رویی ها و لبخند کم رنگی که روی لب های اونها هم هست.
اولین بار هست که نگران ده دقیقه بعد نیستم.
منتظرم که از تست پنی سیلین ده دقیقه بگذره.به پرستار گفتم آخرین باری که پنی سیلین زده ام دو سال قبل بوده ...احتمالا دوسال قبل هم همچین جمله ای رو به پرستار دیگه ای گفته بوده ام و همین طور چهار سال قبل.
روبه رویی هامو می بینم که دارند تلویزیون نگاه می کنند و همزمان تصویر کم رنگ دیگه ای، که بلند شده اند و کارهای عجیب و خنده دار می کنند.تب ملایمی دارم و هذیونهای ملایمی میبینم . بی اختیار لبخند می زنم . نگاهم می افته به روبه رویی ها و لبخند کم رنگی که روی لب های اونها هم هست.
اولین بار هست که نگران ده دقیقه بعد نیستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر