۱۴۰۲ دی ۱۳, چهارشنبه

The God Abandons Antony

یه آهنگی داره لئونارد کوهن، Alexandra Leaving،  درمورد اینه که الکساندرا روی شونه‌ی خدای عشق داره عشقش رو ترک می‌کنه. خواننده به عاشق میگه که با وقار با الکساندرا خداحافظی کن، مثل کسی که مدتهاست می‌دونسته، و مثل یک بزدل پشت دلیل و توضیح قایم نشو.
آهنگش ترانه‌ی عجیبی داره، خیلی شعرتر از بقیه‌ی ترانه‌های دیگه‌اش هست. یه کم که گشتم دیدم کل آهنگ براساس یه شعر قدیمیه، درمورد شبی که مارک آنتونی توی الکساندریا در محاصره‌ی اکتاوین هست و می‌دونه صبح، همه‌چیز براش تمومه، وقتی صدای جشن و موسیقی از دور میاد آنتونی می‌فهمه که خدای محافظش Dionysus، که خدای جشن و موسیقی هم هست داره ترکش می‌کنه.

آخرین بچه‌ی خونه داشت خونه رو ترک می‌کرد. می‌رفت اون ور کره‌ی زمین زندگی کنه و بابا تنهای تنها می‌شد و برای اولین بار از من پرسید بدون شما چیکار کنم. یه شب توی ویدیوکال گریه کرد. منم که با آمادگی احتمال گریه‌اش زنگ زده بودم، گریه کردم و نتونستم چیزی‌ بگم. 
هر روز به Alexandra Leaving گوش کردم و الان دیگه نمیتونم همزمان که به آنتونی فکر میکنم به بابام فکر نکنم که الکساندریاش رو باخته. 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر