۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

کافکا در خواب بعد از ظهر

داشتم گریه می کردم،بعد گریه ام بند اومد ، دعا کردم و خوابم برد.

گریه ی عادی ، بعد از خوندن یه مطلب وحشتناک در مورد باز داشتگاه کهر یزک.

وقتی خواب بودم ، برام اس ام اس اومد ، مدت هاست که صدای افتادن یه سکه رو میده.سکه می افته روی سنگ یا همچین چیزی با سه بار برخورد و بعد وایمیسه .

از خواب پریدم ، با آهنگ افتادن سکه سه بار سرم تکان خورد و بیدار شدم .قلبم می زد ، یادم اومد داشتم "کافکا در کرانه "رو می خوندم...کتاب رو باز کردم و ادامه دادم...کافکا توی یه بیشه پشت معبدی به هوش میاد ،توی دستشویی معبد روی لباسش خون می بینه و ترس برش می داره و دستهاش می لرزه و دندون هاش تق تق صدا می ده.

من هم دست هام می لرزه و قلبم می زنه .به اندازه ی کافکا ترسیده ام.

فصل رو که تموم می کنم یه لیوان آب می ریزم و میام می نشینم پشت کامپیوتر.

خواب بعد از گریه زیادی لطیف هست،انگار بدن خودش ، خودش رو آروم می کنه.بعد اگر از این خواب بپری ،اونم وقتی که تازه خوابت برده حسابی وحشت می کنی.بدنت که تازه آرومت کرده بوده هم حسابی وحشت می کنه.

چه وقت مناسبی برای خوندن یه فصل پر از ترس از یک کتاب محشر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر