۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

می خندم

نیکولا می خونم، مانولیتو می خونم ، دن کامیلو می خونم و می خندم . توی سالن مطبوعات کتابخونه نشسته ام و یه مقاله درمورد طنز می خونم و از نبوغ عبید زاکانی دهنم باز می مونه و می خندم ،اونقدر که دختر میز بقلی برمی گرده طرفم...یه سروش جوان که از سال 85 توی قفسه هاست رو برمی دارم و ورق می زنم. این کامر.ان نجف زاده یه چیزی در مورد دیدار با ... نوشته که از اونم می خندم :نماز و یک افطار سبک ، زرشک پلو با مرغ ...
توی خونه از این فرهاد جعفری هم می خندم.به این فکر می کنم که یکی همه عمر هی خونده و خونده و تمام عناصر روشنفکری عالم رو جمع کرده که فقط بتونه بنویسه و احمق تر جلوه کنه ... با اون سبک تقلیدکارانه ی سلینجر-نجفی اش توی کافه پیانو
آیا خنده حال آدم رو بهتر می کنه ؟نه،اما نمی ذاره بدتر هم بشه .بله

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر