۱۴۰۳ آذر ۵, دوشنبه

قرمز و آبی

توی قرمز کیشلوفسکی یه جایی، آگوست کتابش رو می‌اندازه، وقتی خم می‌شه برش داره می‌بینه کتاب روی یه صفحه باز شده و شروع به خوندنش می‌کنه. بعدش به دوست‌دخترش می‌گه از همون صفحه امتحان اومد. قرمز و آبی دوتا فیلمی‌ان که همیشه روی گوشیم دارمشون، برا وقتهایی که هوس میکنم یه تکه رو ببینم، حتی اگر دو سال یه بار باشه. هر وقت دارم کتاب‌هام رو جمع می‌کنم که برم امتحان بدم تمام صفحه‌هایی که باز بوده رو قبل بستن می‌خونم. از دبیرستان به این‌ور کم‌کم این عادته کمرنگ شد ولی هنوز وقتی دارم می‌رم یه شهر دیگه امتحان بدم و دارم وسایل‌هام رو می‌بندم بهم بر می‌گرده. دونه دونه صفحه‌ها رو می‌خونم و کتاب‌ها رو می‌بندم. هیچ وقت تاحالا برای یه امتحان انقدر دور نیومده بودم. کتاب‌هام سنگین بودن و نیاوردمشون. دیروز از تاریکی اتاق هتل به پیاده‌روهای آفتابی پناه بردم. نشسته بودم پشت یه میز، یه مرد homeless نشسته بود کنار دیوار و روی پارچه‌ای که روی زمین پهن کرده بود یه دونه فلوت بود. صدای فلوت فیلم آبی توی گوشم پیچید و حس تنهایی، مثل تنهایی ژولی قلبم رو فشار داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر