Song by James Joyce My love is in a light attire , Among the apple trees Where the gay winds do most desire .To run in companies There, where the gay winds stay to woo ,The young leaves as they pass My love goes slowly, bending to .Her shadow on the grass And where the sky's a pale blue cup ,Over the laughing land My love goes lightly, holding up .Her dress with dainty hand
پستها
نمایش پستها از مه, ۲۰۱۳
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
صبح از خواب بیدار شدم ، آبگرمکن رو روشن کردم ، صبحونه خوردم ، گفتم حالا تا آب گرم شه لم بدم رو تخت ، خوابم برد و از کلاس جا موندم . بعد بیدار شدم با حوصله و خوشحالی پنهانی از این که جا موندم رفتم حموم و ناخنهام رو لاک زدم و خونه رو تمیز کردم و مشق نوشتم و موهام رو بافتم و رفتم سر کلاس بعد از ظهرم . کلاسه تشکیل نشد ، دوستم یه انترن رو پیدا کرده بود که داشت میرفت و کمدش رو نمیخواست ، رفتم یه قفل خریدم و کمد رو ازش گرفتم . سه سال بود که کمد میخواستم ، هر روز کشیدن اون همه وسایل کمر آدم رو میشکنه . دختره چتری های قهوه ای داشت ، دلم خواست من به جاش بودم و کمدم رو میدادم به یکی دیگه و برا همیشه از اینجا میرفتم . گاهی عصرها از دانشگاه دلم نمیخواد برم خونه ، با اینکه از خستگی آخر وقتها همیشه در حال از حال رفتنم ، گاهی از تنهاییام بیزار میشم . دو هفته قبل بیست و سه سالم شد ، من از بزرگ شدن خوشم میاد ، بچگی برای من ترسناک و تاریک بود ، الان حس میکنم که بزرگ شدم، انقدر که بتونم از پس تنهایی تو اینجا بر بیام ، چیزهای خوب رو پیدا کنم و خوشحال باشم بدون اینکه مثل بچگی انقدر از همه چیز بت...
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
داشتم درباره ی دیابت میخوندم ، همزمان فکر میکردم دستکش های یه با ر مصرفی رو که خریدم رو کجا گذاشتم ، بعد یهو یاد یه چیزی افتادم ، یه سس های تندی به تو شیشه های گرد بود ، رقیق و قرمز بود و میریختم روی نیمرو و میخوردیم . دور میز آشپزخونه ، عصرها . اول مزه اش اومد تو دهنم ، بعد بوش پیچید تو دماغم و آخر یادش افتادم . انقدر خاطره ی دوری هست که یهو با خودم گفتم ، چی شد ؟ وات د فا ک ؟