نیکولا می خونم، مانولیتو می خونم ، دن کامیلو می خونم و می خندم . توی سالن مطبوعات کتابخونه نشسته ام و یه مقاله درمورد طنز می خونم و از نبوغ عبید زاکانی دهنم باز می مونه و می خندم ،اونقدر که دختر میز بقلی برمی گرده طرفم...یه سروش جوان که از سال 85 توی قفسه هاست رو برمی دارم و ورق می زنم. این کامر.ان نجف زاده یه چیزی در مورد دیدار با ... نوشته که از اونم می خندم :نماز و یک افطار سبک ، زرشک پلو با مرغ ...
توی خونه از این فرهاد جعفری هم می خندم.به این فکر می کنم که یکی همه عمر هی خونده و خونده و تمام عناصر روشنفکری عالم رو جمع کرده که فقط بتونه بنویسه و احمق تر جلوه کنه ... با اون سبک تقلیدکارانه ی سلینجر-نجفی اش توی کافه پیانو
آیا خنده حال آدم رو بهتر می کنه ؟نه،اما نمی ذاره بدتر هم بشه .بله
توی خونه از این فرهاد جعفری هم می خندم.به این فکر می کنم که یکی همه عمر هی خونده و خونده و تمام عناصر روشنفکری عالم رو جمع کرده که فقط بتونه بنویسه و احمق تر جلوه کنه ... با اون سبک تقلیدکارانه ی سلینجر-نجفی اش توی کافه پیانو
آیا خنده حال آدم رو بهتر می کنه ؟نه،اما نمی ذاره بدتر هم بشه .بله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر