۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

رفتم توی گلفروشی و به فروشنده گفتم خونه ام آفتابگیر نیست اما یه گلدون میخوام ، گلفروشه از کنار ارکیده ها و بنفشه های آفریقایی گذشت و بهم یه قفسه رو نشون داد ، یه طبقه اش گیاه هایی بودن با رنگ صورتی ، رنگ آسمون قبل از غروب تو شهرهای شلوغ ، گفتم یکی از اینا میخوام . فروشنده با خوش اخلاقی گلدونم رو گذاشت توی کیسه و داد دستم ، رفتم توی کافه ی بغلی که روبروی دریاچه بود نشستم و گلدونم رو گذاشتم روی میز . هنوز آفتاب تو آسمون بود ، مردم کنار دریاچه راه میرفتن و دور میز بزرگ کنارم یه عده نشسته بودن که جلسه ی کاری داشتن . آفتاب که از آسمون رفت دیدم روی دریاچه رو یه مه رقیق سفید پوشونده ، تاریکتر که شد کلی پرنده اومدن و روی دریاچه پرواز کردن . یه بار توی روز که از کنار دریاچه میگذشتم یه پرنده با بالهای آبی روی دریاچه پرواز میکرد ، حتمن الانم بینشون بود هرچند من همه رو سیاه میدیدم . بعد آسمون کم کم از خاکستری رنگ صورتیِ برگ های گلدونم رو گرفت ، بهش گفتم زوئی آسمون رو نیگا ، رنگ تو شده . همون موقع اسمش رو گذاشته بودم زوئی چون دارم برا بار دوم شهرهای نامرئیِ کالوینو رو میخونم و اسم یکی از شهر ها زوئی هست . بعدش گلدونم رو بغل کردم و اومدم خونه ، سر راه شیر و میوه و کورن فلیکس شکلاتی خریدم و یه مسیر طولانی رو پیاده راه اومدم . یه مغازه ی  صنایع دستی نزدیکی خونه هست ، رفتم توش و با یه دریم-کچر اومدم بیرون . دریم-کچر رو ترجمه کنیم رویاگیر . رویاگیر یه تور داره که قراره رویاهای خوب رو رد کنه و کابوس ها رو گیر بندازه ، باید آویزونش کنم تو اتاق خواب نزیک پنجره .