۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

Silver and gold in the mountains of Spain , I have to see you again and again

 نمیدونم چرا اما از اون مدت کوتاهی که اهواز درس خوندم همیشه کلی چیز برا تعریف کردن دارم ، شاید برای اینکه اولین شهری بود که توش تنها زندگی کردم . اهواز شهر شلوغی هست ، از اونجا بود که شروع کردم  The Doors گوش دادن ، چون آهنگ هایی که تا قبلش گوش می‌کردم انقدرآروم بودن که توی شلوغی شهر گم می‌شدن ، اما صدای جیم موریسون خوب می‌موند و شنیده میشد . یه تصویری توی ذهنم هست از دم غروب ، که خورشید اومده تا نزدیکی کارون و همه چی طلایی شده ، من تو اتوبوس نشستم و دارم Spanish Caravan رو گوش میکنم . شاید قبلن هم گفته باشم اما برا من اغلب کلمه ها ، آهنگ ها رنگی ان ، اهواز توی ذهن من طلایی هست . اونروز توی اتوبوس داشتم می‌رفتم پیش فریده . وقتی که تازه رفته بودم اهواز و اتاق نداشتم یه شب توی خوابگاه پیش فریده موندم ، فریده یکی از دوست داشتنی ترین آدم هایی هست که به عمرم دیده ام ، کرد بود ، و سال آخر جغرافی ، یه روز رو یادم میاد که از خواب بیدار شده بودم و فریده داشت به کردی با خواهرش حرف میزد ، توی خواب و بیداری صدای فریده و کردی حرف زدنش برام قشنگ ترین صدای دنیا بود . اگه عصرها می‌رفتم پیش فریده شب می‌موندم ، فریده برام تعریف میکرد که چقدر اون اوایل دلش برای خونه تنگ میشده ، خیلی برا ترم اولی بودنم دل می‌سوزند . می‌گفت که چطوری بچه ها از شدت دلتنگی شروع می‌کنند توی خواب حرف زدن ، هدا و سودی هم‌اتاقی‌هاش تاییدش میکردن و شروع می‌کردن به تعریف کردن از ماجراهای خنده دار حرف زدن بچه ها توی خواب . من یاد داستان هایدی می‌افتادم که هایدی از دلتنگی برا کوهستان و پدربزرگش توی خواب راه میرفت . اینکه منم الان توی خواب حرف می‌زنم یا نه رو نمی دونم ، اما خیلی شب ها دلم برای خونه تنگ میشه ، خواب می‌بینم مامانم اومده بهم میگه لباس‌هام رو ریخته توی ماشین و برام آب معدنی خریده که تموم شده بود یا گاهی فکر می‌کنم بابام صبح ها صدام میزنه . اگه دست خودم بود باز هم میومدم اینجا درس میخوندم ، من هیچ وقت خونه موندن و همیشه کنار دست پدر و مادر بودن رو دوست نداشتم اما گاهی دلم می‌خواست می‌شد زودتر برم ببینمشون ، نه سالی یه بار . گاهی حداقل دلم میخواد یه آدمی مثل فریده پیدا میشد که عصر ها The Doors گوش‌کنان برم پیشش .